برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

فریاد..




...دلم میخاد داد بزنم...سر خودم داد بزنم...

...سر اون داد بزنم...

سر سرنوشت داد بزنم...سر خدا ...


...میخوام سر دنیا داد بزنم...
.
.
.

میخام داد بزنم،بگم

من خسته م

خسته م

فقط همین
.
.
.



امروز وقتی دهنم پره خون شد،بازم از خون ترسیدم،گریه کردم، مثه بچه ها نشستم کنار دستشویی و فقط گریه کردم،هنوزم خون بنظرم ترشه...

نظرات 29 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ب.ظ

تیراژه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

وانیا اینا یعنی چی؟!!!!!!
وانیا...چی شده؟

وای الان میگم یادم رفت بنویسم

وانیا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ

دوستای عزیزم وانیا رو ببخشین برا اینهمه بدی برا اینهمه بی فکری

یادم رفت دلیل خون رو بنویسم
عصر داشتم آش میخوردم که یهو نمیدونم شیشه کجا بودم و چند جایه دهنمو برید و الباقی...
معذرت اگه ناراحتتون میکنم

سایه سپید پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ http://khateratEgahBgah.persianblog.ir

سلام..ای وای......دختر چرا حواست نبود؟!
راستی به من گفتی سهبا...اما من سایه ام...سایه سپید...ولی برای دلداریت هستم اگه بخوای...
چی شده؟!بگو برام تا شنونده ی حرفات باشم...اگه بخوای...چی شده که دارید می ترکی؟!

منو ببخش
ممنونم از لطفت

سایه سپید پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ http://khateratEgahBgah.persianblog.ir

خواهش گلم...اگه حرف داری می شنوم...عیبی نداره[لبخند]اینجا دوستای مجازی برای شنیدن حرفای هم هستن...غیر از اینه؟!
راستی خون طعمش شور هستا!!!

خوشحالم به واسطه ی یه اشتباه کوچولو با مهربونی مثه تو آشنا شدم
ممنونم واقعا ممنونم
من همیشه میگم ترشه
حیما ماله من ترشه شما شور؟

سایه سپید پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://khateratEgahBgah.persianblog.ir

یحتمل
قبل هم یه دفعه اومده بودی وبم...نمی دونم چطوری....ولی لینکت اشتباه بود

قربونت من کلن اینروزا پرتم...شوته شوت عزیزم
ولی من از این آشنایی پشیمون نیستم
لینکت میکنم که گمت نکنم

آترا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com

خوش به حالت!
تونستی گریه کنی!

هنوزم دلم میخاد
با هرچیزی که پیش میاد اشکم در میاد

آترا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com

می دونی گریه هوای دلت رو پاک می کنه آروم میشی گریه نعمت بزرگیه

پاک میشه اما خنده های بعدش زهردار و اعصاب خورد کنه

کورش تمدن پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
خدا بگم چکارت کنه
اول خیلی نگران شدم بعد که فهمیدم جریان چی بئده نفس راحتی کشیدم
میخوای دلیل وجود شیشه رو بگم؟
شما و همشهریاتون تو غذایی که واسه مهمونا تدارک میبینید کمی شیشه و سنگ و ترقه هم داخل غذا میریزید تا مهمون مصدوم بشه و کمتر خوره ولی دیروز اشتباها این کاسه به شما رسیده
نکنید این کارها رو

سلام
چیکار کنم خوووووو
معذرت میخوام
آش نذری بود بخدا...

پانی پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ http://marg0zendegi.blogfa.com

اجی گریه ادمو سبک میکنه .. اجی بیشتر مواظب خودت باش ...

ممنون آجی جون....چشم

بازیگوش پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

الهییییییییییی اولش مردم از ترس بعد دیدم چیطو شده دختر مواظب خودت باش اون عکست رو هم من نمیبینم یعنی ارم پرشین بلاگو نشون میده!!!

حالا الان دهنت بهتره ؟

وای خدا منو مرگ بده که ناراحتت کردمعکسش باز میشه یه آدمه داره کلاغ داد میزنه
الان بهترم دیشب با آب نمک شستم

علیرضا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ http://yek2se.blogsky.com/

خیلی وحشتناکه !
شیشه تو غذا
بیشتر مواظب باش وانیا جان

وای خودم تا شب تو شوک بودم بخدا
چشم مواظبم علی جان

کیانا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

تو که منو سکته دادی دختررررررررر

حالا دهنت خوب شد؟خیلی که نبریده ها؟؟؟دکتر نرفتی؟؟؟

اشکال نداره وانیا جونم داد بزن ...بلند داد بزن ...تا جایی که میشه ... شاید آرومتر شدی

وای خدا منو بکشه که پسته اینجوری ننویسم
آره بهتره یکم ورم داره
نه دکتر نرفتم از دکی میترسم...با این وضعیت داد تعطیله

کیانا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

یادم رف بگم منم از خون میترسم ...هنوزم وختی خون میبینم دست و پام شل میشه ...رنگم سفید میشه ....منم گریه میکنم ....

گریه کن ...هرچقد که دلت میخاد ....نذار هیچی داغونت کنه عزیزم

وای من ته دلم خالی میشه
ممنون که بفکرمی

آترا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com


لینکت کردم عزیز دل که دیگه گمت نکنم

ممنونم آترایی

ce! پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.i-c-e.blogfa.com

واییییی دختر چرا تو پستت ننوشته بودی چی شده ! خیلی نااراحت شدم...
بیشتر مراقب خودت باش . حالا دهنت خوب شده؟

منو ببخش...بهترم

ساعت25 پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ق.ظ http://light2shadow.blogfa.com/

چی شده بانو
نبینم حالت خوش نباشه :|
نگرانم کردی

معذرت میخام
بهتره
حالم بده..

مامانگار پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ق.ظ

...اااای واااای خوبی عزیز....
..این آش شیشه از کجا اومده بود؟!...نذری بوده ؟..احتمالا نذر یزیدی شمری چیزی بوده !!...
...اگه ماهم مثل کره ای ها اتاق آواز داشتیم..و مکانی بود که می رفتیم و با داد و بیداد و آواز و اینا..میتونستیم تخلیه روحی بشیم..خیلی خوب میشد...
...تو کوه و بیابون هم برای دادکشیدن و باز شدن چاکرای گلو جای خوبیه !..صدا هم مزاحم کسی نمیشه..امتحان کن..

قربونه مامان نگارم برم....فیک کونم مال همونا بود
کاش یه جایی بودکه فارغ از زنانگی میشد فریاد زد نه به حکم زنانگی خفه شد

میترا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://mitra-khanabadi.persianblog.ir

سلام
بابا تو دیگه کی هستی قلبم ریخت
بچه جون مراقب خودت باش والله بااین کم دقتیهات یه بلایی سر خودت میاری
تازشم تو چرا میایی کامنت نذاشته بر می گردی اونوخت ؟!

سلام
منو ببخش بیشتر دقت میکنم
چشم مراقبم
نشد بذارم باز نکرد میترایی

jash پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ

گریه کردم برای اینکه دلیلی برای اشکهایم داشته باشم جلوی دیگران، کودکی که داشت کنار خیابون جوراب مبفروخت را بهانه کردم،
تجربه کردم درد دوری را، گریه های پیاپی را دیدم و یکبار هم که شده توانستم به خودم حق ندم
بگذار و بگذر شاید تنها راه همین باشد

من فرار رو یاد نگرفتم...میخام وایسم...حداقل پای خودم...
گاهی گریه کردن بهانه نمیخواهد
حق نداشتی....

فاطمه (شمیم یار پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

سلامم وانیا جان
دلم هزار راه رفت دختر...
حالا خوبی خانوم گل؟..
برای پستت هم یه دنیا آرامش برات آرزو می کنم جز این کاری نمی تونم گلم..

سلام منو ببخش خانومی
خوبم
ممنونم

دلارام پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ

ایشالا که هرچه زودتر بهتر بشی عزیزم .
چه خوب که توضیح دادی دلیل خون چی بود .اینجا همه زود نگرانت میشیم

دلارام منو ببخش عزیزکم

محدثه تهرانی پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

زنگ زدم کوثر بیاد دیدنت اما گفت تلفن جواب ندادی
رد تماس دادی
گفت سرزده میرم
گفتم نرو:وقتی حالش خرابه تنها باشه بهتره براش وقتی نمیخاد گسی رو ببینه نمیخاد
گفتم حتما مشکلش خیلی خلی بقول خودش گنده است که داره خودشو اینجور عذاب میده
گفتم هیچ وقت نفهمیدم چش میشه هیچ وقت حرف نمیزنه
همیشه خیلی تو داره.آخرش این تو داریش کار دستت میده
روزی که وبتو اتفاقی پیدا کردم.یادته چقدر دلخور بودی و جا خوردی...با صراحت گفتی که خوشحال نیستی که یه آشنا غریبگی هاتو میخونه.اما زود زنگ زدی معذرت خواستی گفتی خوشحالی پیدام کردی.گفتی دردو دل اینجا رو بشنوم و بخونم اما به رو خودم نیارم که میشناسمت فقط رد بشم.اومدم بگم منو عذر میخام که ناراحتت کردم نگران شدم که به کوثر زنگ زدم حالا ببخشی منو.خوب شو

اولین فرصت خودم بهت زنگ میزنم

بهنام پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://www.delnevesht2011.bogfa.com

سلااااااااام
واااااای چه بد؟! یعنی تو آش نذری شیشه بود؟!
چه چیزایی میشنوه آدم!!!!!!!!!!

ایشالله همه چی درست میشه...

سلام
اره
ممنونم

Sajjad جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

اولا خون ترش نیست و تلخه...
دوما واسه چی دهنت خونی شد؟!
سوما خب کسی نبود خونه کمکت کنه که گریت نگیره؟
چهارما گریه بعضی وقت ها لازمه... من که مردم بعضی اوقات... تو که یه زن هستی و بیشتر احساسات داری...

ماله من ترشه
تو تلخه؟
دلیل رو نوشتم تو کامنت بالایی ها
بود من خودم مشکل دارم
لازمه
توام گریه کن

سارا شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

خووووووووووووووووون~!!!!!
چی شده وانیا جونم هاااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قربونت برم سارایی هیچی خوب شدم

فرهاد شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ

اینا چیه از حلقش درومده؟

کلاغه

سهبا سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

حسابی نگرانم کردی وانیا ! این چند وقت نبودم و نشد بخونمت ! حالا اما همه پستهای بعدی به انضمام این پستت نگرانم کرده ! اونقدر که نمیدونم چی بنویسم برات !!!!

سلام سهبا جونم
سهباجونم باید از روزا عبور کرد
عبور باید کرد

فریاد شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:01 ق.ظ

من خودم رو مثل یه بمب میدونم که با هر نفس، یک ثانیه به انفجار نزدیک میشه.
خودم رو مثل یک دانه گندم میدانم، که برای جوانه زدن و از خاک بیرون زدن، لحظه شماری میکنم.
خودم رو مثل یک سکوت میدانم که هر آن به فریاد تبدیل بشم.
درونم غوغاست
در عین سکون، سکوت، بهت،
قبل از رفتن، برخاستن، پرواز کردن، رسالتی دارم
فریاد خواهم شد
همان ماموریتی که 48 سال پیش در شناسنامه
نامم گذاشتند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد