برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

خدا به زمین گرم بزندت!!!




چهارشنبه- 14:20


با کلی نق زدن چادر گل گلی مامان رو سرم کردم و با همون لباس خونه ظرف غذای مامان بزرگ رو برداشتم و بردم دم خونشون، 200متر بیشتر باهم فاصله نداریم برا همین حوصله لباس عوض کردن رو نداشتم با همون تاپ و شلوارک رفتم،غذا رو دادم مامان بزرگ و با آرزوی سبزبختی وکلی دعای خیر در رو کوبیدم بهم و برگشتم طرف خونه،کوچه ساکت و خلوت بود،یهو احساس کردم یه نفر داره با قدمهای تند شبیه دو نزدیکم میشه یه نیم نگاهی انداختم و به خیال اینکه سعید پسر همسایه مونه اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم.همین که رسیدم پشت در داشتم دستمو میبردم طرف زنگ که یدفعه یه نیروی قوی خورد به کتفم و با شتاب زیادی تو کمتر از یک ثانیه محکم کوبیده شدم کف زمین!!!! چنان با صورت خوردم زمین و سرم کوبیده شد زمین که نتونستم بفهمم چی شد فقط نیم خیز شدم و دیدم یه جوون10-15ساله به سرعت ازم دور شد و تو پیچ اولین فرعی گم شد...چندتا ضربه کوبیدم به در...اما انگار اینقدر صدایه ناله م بلند بوده که مامان و بابا سریع رسیدن دم در،بابا دوید دنبال یارو اما انگار آب شده بود رفته بود زمین...جاتون خالی مامان جان هم تا تونست غر زد سرم(بدم میاد آدم داره از درد میمیره کلافه است هی یکی سرزنشت کنه و نمک بپاشه زخمت) حسابی هم با الکل!بتادین و کیسه یخ ازم پذیرایی کرد...اما دیگه یخ فایده نداشت و گونه ی راستم اندازه ی2تا هلو زده بود بیرون!!!که راحت میتونستم بدونه آینه ببینمش !!البته توی گونه ام کلی سنگ ریزه فرو رفته بود که هنوزم جاش معلومه...بالاخره یکی هم زیر چشم ما بادمجون کاشت اونم گنده از نوع دلمه ای...زیره ناخن انگشت اشاره مم یه سنگ ریزه فرو رفته بود که به زور درش آوردم...دوتا از انگشتهامم به توصیه دکی جان آتل بندی شده و من الان دارم با دست چپم تایپ میکنم...لبم در اثر بوسیدن آسفالت چنان پاره شده که هنوز میسوزه...جای بوسیدنمم تو کوچه هست میتونین بیاین ببینین...زانوهامم پوستش غلفتی کنده شده و کل بدنم کوفته شده و تیکه تیکه کبود...(درست مثه بچگی ها که از دوچرخه میفتادم زمین)اینم از آثار با تاپ و شلوارک رفتن تو کوچه...تازه فردای حادثه هم به اصرار مامان جان بالاخره واکسن کزاز 25سالگی رو زدم تا عیشم تکمیل بشه و دیگه جم نخورم...شنیده بودم میگن خدا به زمین گرم بزندت اما نه اینجوری...

از اینا که بگذریم همش دارم تو این سه روز به این فکر میکنم آخه برا چی؟؟؟


هی میپرسم؟؟


*اگه قصدت دست درازی به یه خانوم بود تو یه کوچه ی خلوت که خشونت چرا؟؟


*اگه هدفت دزدی بود،مگه کور بودی؟آخه یه خانوم محترم با یه چادر گل گلی اون وقت ظهر کیف همراشه تو بدزدی؟؟


*اگه میخواستی شوخی کنی و بخندی،که باید بهت بگم اصلنم کارت خنده دار نبود،خیلی وقیحی...

.

.

.

یه احتمال دیگه هم هست که ممکنه یارو از طرف اورتوپدم اجیر شده باشه برا رعایت کردن نسخه ش که دیگه نه راه برم،نه برقصم،نه زیاد بشینم،نه بدوم...یه راست دراز بشم تا بلکه خوب بشم!!

از روزی که این اتفاق افتاده ثانیه ای 10 بار برمیگردم پشت سرمو نیگا میکنم که نکنه یه نفر از پشت سر غافلگیرم بکنه(شدم عین بابا اتی،کیییییییییییییییه)

منو باش هی نشستم غصه میخورم چقدر جامعه نا امنه،زدن دختر بدبخت مردمو رو پل کشتن...خمینی شهر جنایت کردن... چه و چه...همینجا وسط روز زدن خودمو کله پا کردن...آدم دیگه از سایه ی خودشم میترسه...امیدوارم خدا به زمین گرم بزندش اون آدمه مریض رو که اینجوری اذیتم کرد...اونم تو اهواز به آسفالت65درجه بخوره ها....الهههههههههههههی...خوبه دستم چلاق بود اینقدر نوشتما، اما دلم پر بود از این مریضهای جامعه...قیافه ایی پیدا کردم که تا 10روز دیگه قابل دیدن نیستم..انگار رفتم کشتی کج...


پ.معرفی نوشت:دلژین عزیزم داستانهای کوتاهش رو اینجا مینویسه قلم زیبایی داره اینو از اولین داستانش خانم گل میشه فهمید.

نظرات 38 + ارسال نظر
فرهاد جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ب.ظ

اول

فرهاد جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

خاک تو سر بیشرفش

تیراژه جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

مملکتمون شده پر از جوون که چه عرض کنم ...گرگهای گرسته ی جنسی....شک ندارم هرچی بوده به خاطر عقده ها ی جنسی بوده..نه شوخی ای در کار بوده نه دزدی ای...خدا لعنتشون کنه و اینا و اونایی که باعث شدن مملکتمون این شه....
مواظب خودت باش عزیزم
خدا بگم چیکار کنه اینا رو...تو روز روشن جرئت نداریم از خونه بریم بیرون

علیرضا جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

چی بگگگم آخهههه ؟
میزنه
مطمئن باش !
همچین به زمین گرم میخوره که ..... پاره بشه !

پارسا جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://enclosure.blogfa.com/

خوبی الان؟!

آناهیتا جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

شاید می خواسته زور بازوش و امتحان کنه وانیا جان!
شاید هم مخش شش و هشت می زده!!!
الان خوبی؟

وانیا جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام دوستای خوبم
راستش خیلی سعی کردم که این اتفاق رو ننویسم برا اینکه کسی رو ناراحت نکنم برا همین سعی کردم فان باشه قضیه
الان حال جسمی بدی ندارم فقط یکم بیریخت شدم از نظر ظاهری،درد هم دارم نه که دارم اما خوب میشه
قصدم نگران کردن شماها نبود میخاستم از احساس درونیم به یه مریض بنویسم و شماهم بنویسید
منو ببخشید.

کیانا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

الهی من بمیررررررررم چرا یهم نگفتی چی شده دختر خوب؟؟؟؟من الان باید بدونم ؟؟؟؟
الهی دستش بشکنه پسره بیشعورخاک برسرش کنن...عوضی...
حالا الان دست و صورتت چطوره بهتری؟مواظب خودت باش...زیادم راه نریا
خوبه که واکسن زدی ...
ایشاا... زوود خوب شی قربونت برم من

ساندر شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ http://sander.persianblog.ir

واااای........
دلم می خواد جیغ بزنم.
واقعاً جامعه ی وحشتناکی شده.همه ی ما یکی دو بار تجربه ی این خشونتا و دست درازی ها رو داشتیم.
لطفا نگو به خاطر تاپ و شلوارک که میشه همون قضیه زنهای خمینی شهر و امام جمعه اش.
نمی دونم چی بگم. اشکال از کجاست، قابل حله یا نه... فقط می گم دلم نمی خواد دیگه پامو بذارم تو اون خراب شده.
خدا به همتون صبر بده و امیدوارم خودش مواظب همتون باشه.
درضمن ما چاکریم! (پیرامون موضوع معرفت)

شازده کوچولو شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ق.ظ http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

وااااااای وانیا جونم بمیرم الهی
چه اتفاقایی میوفته ها. اصلا امنیت وجود نداره بخدا

البته شاید هم طرف می خواسته عشقش و بهت نشون بده این روش ۲۰۱۲ باشه که ما خبر نداریم والله..

قربونت برم من. ایشالله هرچه زودتر خوب خوب بشی و خبر سلامتیت و برامون بنویسی.خیلی مراقب خودت باش عزیزم

پارسا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://enclosure.blogfa.com/

خدا رو شکر که خوبی :)

دلارام شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ http://delaramam.blogsky.com

الهییییییییییییییییی چقدر ناراحت شدم واست وانیای عزیزم.
خدایا یکسری آدم نما توی این مملکت عقل کم دارن ،لطفا بفرست براشون .
ایشالا زودتر خوب بشی عزیزم

دلژین شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://drdeljeen.com

ای واااای وانیا جونم مواظب خودت باش عزیزم...مرسی از اینکه لینک داستانمو گذاشتی بهم خیلی لطف داری

ساعت25 شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ق.ظ http://light2shadow.blogfa.com/

میشه لطفا فحش بدم یه کم بلکه خالی شدم؟؟؟؟!!!

ساعت25 شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ق.ظ http://light2shadow.blogfa.com/

پیرو کامنت قبلیمان

فحش رکیک بلت نیستم

ساعت25 شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ق.ظ

ولی عججججججججب آدمه بی شعوری بوده

ساعت25 شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ق.ظ

الان خوفی بانو :(

سهبا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چی بگم والا ؟!!! خدا شفا بده همه مریضهای روحی رو !!!

سهبا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

حالا خوبی عزیز ؟

سارا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

خاک بر سرش پسره بی شعوووووووورررررررررررررر احمق
الان خوبی؟الهی بمیرم
دردت اومد آره الهی دستش بشکنه

میترا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ http://mitra-khanabadi.persianblog.ir

سلام
خدا لعنتشون کنه که اکسیر بی غیرتی و بی ناموسی را توی مملکت پاشیدن
مراقب خودت باش امیدزودبهبودپیداکنی

کوشالشاهی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.dagdo.blogfa.com

خدا لعنتش کنه.
ولی خودمونیم عجب فرضی بود بی شرف. ایشاا... که زود خوب شی.

کوشالشاهی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ

فرض یا شاید فرز و یا شاید فرذ. منظور سریع بودن می باشد.

گودول شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ http://khesht40.blogfa.com

میگم این یارو با این سن وسالش ادمو یادِ بچه گیهای آرنولد میندازهاما نفرین نمیکنم چون فقط از یک ادم مریض اینکار بر میاد.

آلن شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ

چی بگم ؟ من هنوزم باورم نمیشه یکی همچین کاری بکنه.

جددن نمی دونم چی بگم.
وقتی گفتن دختر مردمو با 40 تا ضربه چاقو کشتن ، من با دستم 40 تا ضربه رو میز کوبیدم. باور کن وسطاش دیگه کم آوردم.
من موندم طرف چطوری دلش اومده 40 بار چاقو رو توو بدن یه آدم وارد کنه. اصلن نمی تونم درکش کنم.
اگه 2 یا 3 ضربه بود ، باز قابل فهم بود. ولی 40 تا ضربه خیلی زیاده.

داستان شما هم که واقعن وحشتناکه. جددن داریم کجا میریم ؟

تامارا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ

دلم میخاد بزنم له ش کنم روانی رو دیوونه ی پرروووووو
ینی چی؟
الان خوبی؟
این درد جسمی برطرف میشه اما ترسش برا آدم میمونه

کوالا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ

سلااااااااااااام آبجی وانیای عزیزم

نبینم نارحتیت رو

والا این تصویر سازی تو از حالات مجروحت از فیلم اره و سه گانه ی هالووین هم بدتر بود

یهجوری شد دلمون !!

اما خوبه کا بازم یه طنزی تو نوشتتت هست

آرزوی بهبودی دارییییییییییییییم

فاطمه (شمیم یار شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ

سلامم وانیا جاان
به خدا قسم آدم میمونه چی بگه؟
این چه مرضی داره خوب؟؟
الان که خوبی؟بیشتر مراقب باش عزیز جان

Sajjad شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

وای ببین با یه ضربه چقدر خونی مالیت کرده؟!؟؟؟ به این میگن ضربه فنی...!! آخه دختر وقتی میبینی یکی اینطوری داره بهت نزدیک میشه بدون حتما یه کاسه ای زیره نیم کاسه هست دیگه... من خودم صد بار تو جاهای خلوت نزدیک بوده خفت بشم اما تا فهمیدم یا شک کردم طرف دزده یه جوری از دستش گریختم...

مامانگار شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ

...سلام وانیای عزیزم...
...خداروشکر که خوبی نازنین...
...چه موجوداتی یافت میشن !!...اسم اینهارو نمیشه گذاشت انسان !!...
...امیدوارم زودزود همه جراحتها خوب بشن و کوفتگیت برطرف بشه !!..

امیرحسین... یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ

اتفاق خاصی نیفتاده که . فقط دو تا انگشتات را آتل بستی و زیر گونه ات بادمجون سبز شده و لب و زانوت هم زخم شده و واکسن کزاز زدی و یکم بیریخت شدی. همین
اما همه این ها یک طرف و این بیریخت شدن که گفتی هم یه طرف
امیدوارم زودتر خوب شی

هاله بانو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

وانیا جان الان خوبی خواهر؟؟؟؟
الهی قربونت برم به قول خودت خوبه حالا با دست چپ داشتی می نوشتی
داشتم کامنت هات رو می خوندم کامنت آلن رو دیدم چا امتحانی کرده بیچاره دستش

وای آبجی کجا بودی زدن له و لوردم کردن

پ دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ق.ظ http://marg0zendegi.blogfa.com

ای بابا چه بیشعوری بوده هااااااااا خاک تو سرش .. گوساله ...

پانی آجی مخفف اسم دادی تا راحت فحش بدی؟
راحت باش تریبون آزاده

ساعت سپید شب دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

یادمه تو خیابون یه موتوری اذیتم کرد
از ترس یه هفته از خونه نمیتونستم بیرون برم
بعدش هم همش یکی باهام بود
الانم صدای موتور میشنوم تنم میلرزه و سعی میکنم منتظر هر حرکتی باشم و نذارم چیزی بشه

همشون مریضن
با روان آدم درمیوفتن

حمید دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

- نمیدونم چی بگم...واقعا باعث تاسفه...انگار ملت وحشی شدن...رفتارشون از حالت طبیعی و نرمال خارج شده...مخصوصا در مواجهه با خانمها...
ولی با همه اینا با خوندن این نوشته ات منم مثل تو گیج شدم! هرچی فکرمیکنم نمیتونم دلیلی برای همچین کاری پیدا کنم...اونم از یه بچه 15-10 ساله...جدا این رفتارا باید ریشه یابی بشه...نشونه های خوبی نیست...سطح سلامت روانی جامعه مون بدجور پایین اومده...

- ایشالا هرچه زودتر دوباره سلامتیتو بدست بیاری...

نرمال نیستن به مولا
خوب میشه اما با کمپوت

حمید دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

ولی این آسیبهایی که گفتی از برخورد یه آدمیزاد با یه آدمیزاد دیگه برنمیادا!...مطمئنی گودزیلایی تریلی ای چیزی نبوده!؟...والا بنده سال 83 با موتور و 120تا سرعت رفتم توو شکم یه ماشین انقدر آسیب ندیدم!...یه کم مقاوم باش خواهر من! این چه وضعشه آخه!؟

حمیدجان آخه بدونه مقدمه از پشت غافلگیر بشی که نمیدونی الان میخان هلت بدن سفت وایسی شوت میشی اینم خشمش زیاد بوده یه جا خالی کرده
میخاستم عکس بذارم از چهره ی همایونی دیدم ضایع است

مانی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام

اگه اهواز زندگی میکنی دلیلشو باید بدونی که !!!

سایه سپید شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://khateratEgahBgah.persianblog.ir

واقعا جز تاسف خوردن چیکار می شه کرد؟! چه آدمای مریضی پیدا می شن ها...
قلمت رو دوست دارم...
پست اول این صفحه....راجع به اون کلید...نمی دونم چیکارش می کردم....اما ...اما فکر کنم بلایی رو که تو سرش آوردی منم سرش می آوردم....شاید هم شدیدتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد