برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

حجم تنهایی (خزعبلات یک دیوانه و دوستش)


امروز بیش از هر روزی حس تنهایی تو را از من میدزد...


برایم نوشتی:نترس از هجوم حضورم چیزی جز تنهایی با من نیست!!!


نترسیدم،اما تو رفتی و تنهاییت را جا گذاشتی...


و من میان حجم اینهمه تنهایی اسیر شدم...


تنهایی تو ، تنهایی خودم


شاید تنهایی ما!!!


تنها چیزی که یکجا جمع شد تنهاییمان بود و بس!




نظرات 25 + ارسال نظر
کیانا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

اینو بدون تو تمام تنهاییات هیچوخ تنها نیستی وانیا ...
تنهایی توان اسیر کردن تورو نداره ، این تویی که خودتو توش حبس کردی ...
آزاد کن خودتو ...از همه چی

رهایم نمیکند این درد بی درمان تنهایی

میترا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ http://mitra-khanabadi.persianblog.ir

و تنهایی همه ی ما !
! انگار چرخ دواری ست که می چرخد و بانیرویی مرموز ما را تنهاتر از همیشه می کند و دورتر
این فاصله ی لعنتی

لعنت به فاصله ها...

Sajjad یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

بعضی وقت ها تنهایی هم زیباست...

گاهی..

jash یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ

گاهی تنهایی بهترین غم دنیاست، غمهات همه مال خودته شادیهات هم همینطور(هرچند اگر شاد باشی دیگری می آید و شریک میشود)، ولی نبودن یک نفر هیچوقت عامل تنهایی نیست همیشه کسی هست که دوباره جای رفته را پر کنه
رفته را بگذار فقط خاطره ای باشد و بس
خوش بگذره حتی در هجوم تنهایی

خیلی بی انصافی...
حساب کتاب کردن نداره این حسها
آمدن و رفتن دست ما نیست...من تعیین کردم بیاد...اما رفتن را نه
اون تعیین کرد بیاد...و تصمیم گرفت بره
تنهاییم و دوست دارم
اجازه نمیدم دیگه کسی بیاد اینبار من انتخاب میکنم
کسی نخواهد امد تا که بخاد بره

تیراژه یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

آره........گاهی از آدمها فقط تنهاییشون واسه هم یادگار میمونه...انگار نه انگار که همین تنهایی بهانه ی با هم بودنشون بوده یه روزی.....میرن و تنهاییشون رو جا میذارن واسه کسی که ....

تنهایی ش رو جا گذاشت
رفت
گریه کردم اما باز رفت
شنیدم گریه کرده برای من!!!

تیراژه یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

دلنوشتت خیلی قشنگ بود وانیا

ممنونم درد یکی ست که به دل میشینه

بازیگوش یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

وجه مشترک خوبی نیست این تنهایی...

حالا باهاش چیکار کنم هست دیگه

هاله بانو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

یه زمانی عاشق تنهای بودم وانیا
اما الان ابعاد این تنهایی تنها چیزیه که به شدت ازش هراس دارم ...

منم اره تنهایی رو دوست داشتم اومدم از پیله م بیرون حالا تنهایی سختتره

دلارام یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

آدم همیشه تنهایی پا توی دنیا میذاره . ولی گاهی چه ترسناکه این تنهایی .
امیدوارم هر چه زودتر تنهاییت پر بشه با آدمهای با صفا

فدای تو عزیز

فرهاد یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ب.ظ

وانیا بانو تنهایی گاهی خیلی بده بد به فرد فشار میاره بیا بیرون خودتو آزاد کن

از کجا؟من بیرونم

دکتر حامد | ایالت خودمختار روانی ها یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ http://ravaniha.ir

چه جالب.منم دقیقا تو اون یکی وبلاگم از تنهایی نوشتم و رفتن :دی

کدوم یکی حامد خان؟

علیرضا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

خیل زود
همه چی حل میشه
و خوب خوب میشه زندگی
:)

خیلی قشنگ نوشتی
:)

کاش بشه مرسی
کم کم دارم شاعر میشم

آناهیتا یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

وانیا جان نمی خوام بگم هر کس احساس تنهایی می کنه ایمان نداره اما برای مبارزه با این حس کمی ایمان لازم است و عشق...
از دست خالی نترس
باور داشته باش تنهایی وجود خارجی نداره برای هیچ آدمی.نمی تونی بگی دارم شعار میدم چون خودت می دونی که این روزها چه بر من گذشت...پس منم دارم مبارزه می کنم رفیق

میخام بذارم اینبار خدا بجام بجنگه

دکتر حامد | ایالت خودمختار روانی ها یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

این وبلاگم
theBare.blogfa.com

دستتون درد نکنه

[ بدون نام ] دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ

میخام بذارم اینبار خدا بجام بجنگه

خیلی بی انصافی...
حساب کتاب کردن نداره این حسها
آمدن و رفتن دست ما نیست...من تعیین کردم بیاد...اما رفتن را نه
اون تعیین کرد بیاد...و تصمیم گرفت بره
تنهاییم و دوست دارم
اجازه نمیدم دیگه کسی بیاد اینبار من انتخاب میکنم
کسی نخواهد امد تا که بخاد بره

منظور؟
اسم نداری؟
نکنه تو همونی هستی که هلم دادی؟

کوشالشاهی دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ http://www.dagdo.blogfa.com

جدی آدرس بدم؟

نه

شازده کوچولو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

حالت چطوره عزیزم بهتر شدی؟

خیلی قشنگ نوشتی وانیا جان.
عکسی هم که گذاشتی خیلی خوشگله

ممنونم بهترم

سهبا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

دو تا حجم تنهایی اگه قرار باشه با هم بودنشون باز هم مفهوم تنهایی رو تداعی کنه ، پس واسه چی میخوان با هم باشن ؟!

نه تنهاییی جا موند اگه نمونده بود که ...
نمیدونم سهبایی گیجم

سارا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

عزیزم وقتی دو تنهایی با هم باشن که دیگه تنهایی حساب نمیشن میشن ما میشن من و تو میشن یه زندگی میشن عشق میشن شور و نشاط میشن آب روون
فدات شم من الهی وانیا جونم

عزیززمی سارابانو
من تنهایی شون رو گفتم جمع شده همش تو دل من
کاش بشه شور کاش بشه نشاط زندگی
مرسی از این چیزایه خوبی که نوشتی

دلژین دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://drdeljeen.com

رها شو عزیزززززززززز

چشمممممممممممممم عزیزم

حمید دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

"تنهایی" از اون چیزا نیست که "ما" بهش بخوره...اسمش روشه...تنهایی...

اینم حرفیه

کوالا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.kouala.blogsky.com

وااااااااااای پایانش محشر بود

تنهایی گاهی نیاز است اما فقط گاهی نه بیشتر

شما که خودت استاد شعری
ممنونم

آترا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com

وانی هدیه ات سرم رو گیج برد

چرا سرگیجه؟

آوا جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://hobby-ava.blogfa.com

سلام دوست من وب قشنگی داری
به وب منم سر بزن[گل]

هارپوکرات چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.harpocrate.blogfa.com

همیشه نیروی نهفته ی عکسها دیوانه ام میکند . مانند این عکس که تو در اینجا نهاده ای .
دیوانه ام میکند . . . . . . . .
.
.
.
عده ای آمده اند و برایم کامنت گذاشته و از عکسی که برای مطلبم گذاشته ام انقاد کرده اند . گفته اند مخالف شرعیات است . . .
من با آنها چه بگویم وانیا از دردهایی که در جان پیچیده و جز با زبان عکس نمیتوانم فریادشان بزنم . فریادهایم همه سکوت شده اند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد