ما آدما خیلی زود به چیزایی که داریم عادت میکنیم
یه جاهایی، یه وقتایی میشه که به اوج میرسیم،به اوج داشتن چیزی که میخاستیم اما خیلی زود دلزده میشیم ازش،عادی میشه برامون،یجورایی اشباع میشیم از اون چیزی که داریم بعد کم کم بی تفاوت میشیم...
انگار نه انگار که یه روزی برامون مهمترین بوده...ارزشش کم میشه...میشه مثه هزارتا چیزه بیخود و الکی که دوروبرمونو پر کرده شاید مثه یه سنگریزه که دلت میخواد با تمومه زورت بکشی زیرش تا بره جاییکه دیگه نبینیش...
قصه ی بدیه عادت کردن و عادی شدن...
یه وقتیایی نیستش آدم عین خیالشم نیست اما یه وقتی میاد و میمونه هرچند کوتاه بعد یهو میره اون وقته که آدم هر روز بیشتر دردش میگیره...
گاهی دلمان عجیب میگیرد شاید تاوان لحظه هاییست که دل میبندیم!!
چه وب خوب و پرمحتوایی داری....تارنماشم خوبه.....
یه سر پیش ما هم بیا .....
نظر یادت نره.....
برای بازدید بیشتر منو لینک کن با نام اهل دلا بعد خبر بده من لینکت میکنم...
اینم کد بنر منه خواستی....بزار تو تنظیمات وبت...خیلی قشنگه....
<!-- start logo cod off http://ahldela.blogfa.com --><p align="center"><p align="center"><a href="http://ahldela.blogfa.com" target="_blank"><img border="0" src="http://axgig.com/images/51583762161010905560.jpg" width="170" height="250" alt="اهل دلا"></a></p><!--finish logo cod off http://ahldela.blogfa.com -->
سلام...
خوبی؟ روبراهی؟
جمله آخرتو دوست داشتم وانیا
دقیقنا منم فکر می کنم تاوان دل بستنه این حسهای مزخرف دلگیری
ای کاش اینجا لایک داشت
سلاممم وانیا جان
معرکه بود این گفتار جان دل......
گاهی دلمان عجیب میگیرد شاید تاوان لحظه هاییست که دل میبندیم!!...................و خودمون نمی خواهیم باورش کنیم...
تاوان دل بستن همیشه سنگینه اما آدمیزاد نمیتونه ازش دست بکشه.
خوبی وانیای عزیز؟
آره عزیزم تاوان همون لحظه های شیرینه
کاش اون لحظه ها نبود که دیگه مجبور نبودیم اینجور تاوانشو بدیم
پست پیش را خیلی دوس داشتم.
سلام
دل بستن چرا باید تاوان داشته باشه؟
اونم تااوانی به این سنگینی...
مگر دل بستن گناهست که کیفر باید دید و تاوان باید پرداخت ؟.............
آره...
این مطلبت خیلی به آهنگ وب میاد
آدم حسمیگیره
آپم
دل برای بستن و دادن و گرفتن است وگرنه که مقداری ماهیچه است و رگ.
سلام
شاید به این خاطر باشه که انسان برای رسیدن به کمال حریصه.وقتی به هدفی میرسه دلش میخواد به چیزی بهتر و باارزشتر برسه و همین میشه که هر چقدر هم برای به دست آوردن اهدافش تلاش کنه باز هم بعد از دستیابی ته دلش به یه جور پوچی میرسه و همه ی پروسه هایی که پشت سر گذاشته واسش بی مزه میشه...
این روزها از دلهای گرفته زیاد میشنویم...هر کس بهانه ای برای این دل گرفتگی دارد و یا بهانه ای ساز میکند... دلگرفتگی عادت مرسوم این روزهای ماست...
سلام
گاهی بیش از انچه نیاز باشد سخت می گیریم یادت باشه اگر به دنیا سخت بگیری برتو سخت خواهد گرفت
اره خیلی زود عادت میکنیم...
عادت گاهی وقتها خوبه گاهی وقتها بد...
اما ترک عادت هم خیلی سخته....
دست به دست می کند تا برسی
عید را ... ماهی سرخ
از پشت تنگ بلور
از سفره ای که سین می گذارد ... سلام تو
از لبخندی که بر سر سین ساده ی سفره ات می نشیند .
پیشاپیش سال نو بر تو مبارک باد دوست عزیز
دعوتید به خواندنم
منم بارها به این نتیجه رسیدم که ما آدمها خیلی زود به داشته هامون عادت می کنیم. خیلی زود یادمون میره چه قدر جون کندیم تا بهشون برسیم...
Vania junam eydetpisha pish mobarak
سلام وانیا جان
عیدت مبارررک
امیدوارم سال پر از آرامش و خوبی داشته باشی
سلام وانیای عزیزم
سال نویت مبارک
امیدوارم تمام تلخی های آخر سال ۹۰ در بهار سال جدید از وجودت سفر کنه..روح عزیز ت در آرامش..دلت آرام
برات بهترین ها رو در سال جدید آرزو دارم..
چشم انتظارم اولین پست بهاری ات رو بخونم عزیز دلم
سلام وانیاااااااا عید شدههههههه
بیا از بهار بنویس و عطر خوشش ، بیا از شیطنت های کوچولوهای دوستداشتنیتون بنویس و مهمونیهای بی پایان نوروز ...
الهی که سال 91بهترین اتفاها برات بیوفته و همیشه دل شاد باشی
سلام وانیا جونم
بهارت مبارک عزیزم ..
امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشی و
دلت مهربونت اروم باشه عزیزم .......
سلام وانیا
سال نو مبارک دوستم
کجایی تو؟
وانیا جانم؟
کجایی عزیزم؟
بیا نازنین
رفقای چشم به راه زیادی داری که در سکوت منتظرن تا بیایی و چند کلمه ای برایمان بنویسی ..
بیا رفیق
دل بستن بها داره واسه پرداختن ... نه تاوان ...
اگه به چشم تاوان نگاهش کنی آزارت میده اما اگر بهش بگی بها ، اونوقته که پرداختنش آزاری برات نداره ...
دلتنگی ... دلتنگی ... دلتنگی ...
اینم شیرینه در نوع خودش ...
راستی ...
سلام ... سال نو مبارک ...
سلام وانیا بانو
سال نو مبارک
سال بسیار خوبی رو برات آرزو میکنم
بچه بیا یه خبری از خودت بده تا خیال جماعت راحت بشه.نترس عید نمیاییم اصفهان
سال نوت مبارک وانیا...
عادی میشه و فقط وقتی این یکنواختی از بین میره که داشته ات رو از دست بدی...
ایـــن روزها
دلـــ ـــم
اصــرار دارد...
فریـــ ــــــــــاد بزند ....!
امـــا ....! مـــن ...
جلوی دهانــــش را
می گیــــــــ ـــــــــــــرم
وقتی میدانم
کســـی
تمایلی به شنیـــدنِ
صدایش
ندارد ....!
ایـــــــــــــــن روزها
من
خدای سکوت شده ام ....!
آرام گرفتــــ ـــــــــــه ام
تا
آرامش اهالی ِ دنیا
خط خطی نشود...
شـُده ام مـُعـآدلـِه ی چـَنـد مـَجـهـولـی
ایـن روزهآ ، هـیـچـکـَس
از هـیـچ رآهـی ...
مـَرا نـِمـی فـَهـمـَد...! ! !
______________________
سلام
گمنــامم ...! هنوز هم به یاد دارید من ٍ دلسوخته را ؟؟!
دعوتید بزرگوار [گل]
"تـــــو" می روی ؛
و بــه دنبالت ..
سایـــه ی آواره ی مردی که
بعد از تـــو به پایان رسیده است.!
عادی شدن ... گاهی خوبه ... گاهی ترسناک ...
چه دردناک می گریند
می کوبند
ابرهای سیاه گیسو
اندیشه ام را...
این ابتدای حرف است
نمی شود ، گریخت
روزهای کبودم را
که دریک بقچه ی آبی پیچیده بودم
تو ندیدی آن شب
حتی
بغض مرا
اینجا همه چیز بوی خاک می دهد
من اینجایم
در دل شب
خسته
می خواهم سرودی بخوانم
به من بگو
کدام نی لبک را باید بنوازم
که به شیون ننشیند؟!
جه غمگین بود این پست
جهت اطلاع
احتیاج به کمک شما برای نجات مصدومین آسایشگاه معلولین بوشهر
http://baharehrahnema.persianblog.ir/post/347/
بهله
وانیا جانم؟
عزیزم؟
دوست نازنینم؟
کجایی رفیق؟
نگرانتم...میدونی چی میگم..مثل همون روزایی که تو نگرانم بودی و سراغمو میگرفتی...زیاد دور نیست..فروردین همین پارسالو میگم..یک سال پیش..
و حالا من به اندازه ی چند سال نگرانتم..
میدونی چی میگم..میدونم که میدونی..
بیا..بیا وانیا جانم..
نبودنت عادی نیست رفیق
عادی هم نمیشه
وانیا دلم واست یه ذره شده کجایی دختر
هر روز وبلاگتو باز میکنم و همون پست آخر.....
برگرد دختر
دلم بدجور گرفته از نبودنت
دارم یکی یکی پست ها رو مرور می کنم
4 بهمن، 7 بهمن، 23 بهمن، 26 بهمن، 2 اسفند، 14 اسفند و ...
این "و" خیلی وقت رخ نداده
فاصله ها رو می بینی وانیا، می بینی چند وقته دست به قلم نشدی خواهری
می بینی روز به روز این فاصله ها زیاد شده و وانیا دیگه اینجارو به روز نکرده
می دونم دوستای خوبی نبودیم تو روزهای سختت، حداقلش من یکی که اصلا خوب نیودم
دلم برای اون حرف های که همیشه بهم میزدی تنگ شده
سنگ صبور خوبی بودی وقتی دلم می گرفت و برات دردودل می کردم و بهم امید میدادی که همه چیز درست میشه
برام دعا میکردی
یادت که نرفته ابجی خانوم مهربونم ؟
دلم برای اون نوشته های از ته دلت تنگ شده
دلم برای اون خونه کاهگلی که برامون از بوی خاکش می گفتی وقتی بارون میاد تنگ شده
دلم برای اون اهنگ های شهیار قنبری قشنگی که انتخاب میکردی تنگ شده
دلم برای شاکی نویسی های خاله برای وروجک ها تنگ شده
دلم برای "پری نوشتت" تنگ شده
آره وانیا، دلم برای همه ی نوشته های قشنگت که منو پرواز میدادن تنگ شده
برای خواهری که تو این خونه از دلش می نوشت تنگ شده
خواهری که اون شبی که صدامو برای شیرزاد ضبط کردم، اولین کسی بود که نگرانم شدش، زود حالمو پرسید و بهم گفت آروم باش
نه وانیا یادم نرفته، بی معرفت شدم اما یادم نرفته تو چه خواهری بودی
ماه های اخر سال زیاد قشنگ نبود، الانم گاهی قشنگ نیست، خیلی نا شیرین میشه، می دونم
اما بیا بنویس
بیا از دلت بگو
بیا این خونه رو اب و جارو کن و دوباره گل دلتو بکار توش
بهشون اب بده، بزار حالا که بهار اومده، اینجاهم بهاری بشه
نزار این بوی رفتن و غربت اینجاروهم بگیر
منتظرتم
وانیا جان
شاید این روزها درگیر روزمرگی زندگی باشی
شاید دچار سختی های روزگار باشی
شاید هم درحال مزه مزه کردن شیرینیها باشی و انقدر غرق که فرصتی برای نوشتن نداشته باشی
اما اینجا دوستان این سرزمین مجازی دلتنگ و نگرانند ، یکیش خودم .
هرجا هستی سلامت باشی و دلخوش عزیزم
وانیا جات خیلی خالیه دختر دلم عجیب هواتو کرده برگرد
سلام وانیا ی عزیز...
یادم به جمله ایی زیبا از دکتر شریعتی افتاد...
"" ساکنان دریا، پس از مدتی صدای امواج را فراموش میکنند!...
و چه سخت است قصه ی عادت....""
عادی شدن این دلبستگی های کوچک ، یک دلیل بزرگ دارد!
یک پیام بزرگ ، برای بوسه بر آفتاب ، باید قد کشید....
dost dashtam mat nat ra
حال و هوای وبلاگت خیلی عوض شده ...
بهتر باشی
آپم
وانیا کجایی؟!
سلام
کجایی دختر؟
خوبی؟
یه خبری از خودت دبه خو
نمی خوای بیای خواهری ؟؟؟
تو که با معرفت بودی ؟
نکنه بدجنس تنت خورده به تنه داداشت ؟!!
می دونم میای و دوباره شروع می کنی به نوشتن
و پست های قشنگت می خونیم
پس بازم صبوری می کنم و می کنیم
اما انشالله که این صبر زیاد طول نکشه
اگه اینجا آپ شه من یکی خیلی ذوق می کنم
پس انتظار می کشم به نیت روزی که میای و اینجارو آب و جارو میکنی و مارو خوشحال میکنی
سلامم عزیز جان
امیدوارم خوب باشی خانومی
وانیا؟
چی بگم...
همین آرزوی کامنت اخر فاطمه بانوی شمیم یار
دلم برات تنگ شده رفیق
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ می رود
دست دلم می لرزد
دلم می خواهد همیشه بگوید :
"یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور..."