برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

دلواپسم...گم شدم...دلم...



نمیدونم کاسه ی صبرمو وارونه دادی دستم یا واقعا دیگه نمیتونم صبر کنم!


خدایا


صدایه نفساش


 بیبــــــــــــــــــــ


نالیدن های از ته دلش


بیبـــــــــــــــــــــــــــــ


چشمهایه چسب خوردش


بیبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


دستام دیگه طاقت نداره دیگه نمیتونم با سرنگ بهش غذا بدم


بیبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


چشام بی اختیار میباره


لعنت به من که فقط میتونم نگاش کنم


بیبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


چشمم به قطره های سرمشه


گوشام به صدایه قلبشه و نفسهای سخت و سخترش


دلم میخاد صداش کنم اما باید خفه کنم خودمو


باید حسامو بذارم از چشمام بریزه بیرون


بیببــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


دستام باید دنباله زخمهایه بدنش بگرده


اینروزا دلم خوشه به صدایه بیب بیب همین دستگاهی که بهم میفهمونه هنوز هستش


خدایا


امروز ناله هاش دلمو بدجور لرزوند


اون نالید و من فقط اشک ریختم


خدایا


نذار بره بذار برام نفس بکشه


خدایا


دردشو کم کن


خدایا


نه،اصن بذار بره ، رهاش کن


نمیخام دیگه درد بکشه


خدایا


صدامو میشنوی؟


گم شده صدام،گم شدم


دلواپسم


دلواپس فردایی که من بیدار بشم و اون بخوابه



بخوابه


بخوابه


بخوابه