برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

بیخود شدن...دیوونگی..حق...جسارت



هیشکی نمیفهمه من از خودم بیخود شدم...

هیشکی نمیفهمه وقتی میبازی،دیگه باختی...

متنفرم از حرفایه تکراریه دورو بریام...

متنفرم از امیدایه پوچی که بهم میدن...

متنفرم، متنفرم، متنفرم از خودم...

نقطه ی صفر همینجاست،همینجاییکه من وایسادم...

یا باید شروع کنی و دوباره بشی عروسکی که نقش بازی میکنه...

یا باید تمومش کنی و همینجا بمونی...

تمومش کن...

من نه طاقته اولی رو دارم نه شهامت دومی رو!!!


اما دیوونگی به سرحده خودش رسیده میخام دیوونه بشم، دیوونگی بهم جسارت میده...جسارته توهین به خودم...خودم حقه خودمم میتونم هرکاری باهاش بخام بکنم...



نظرات 5 + ارسال نظر
عارفه سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ http://ashianeye2.blogsky.com/

عجیب می فهمم ولی من اولی رو به اجبار انتخاب کردم. دوباره دارم نقش بازی می کنم.

آوا چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ

دومی رو انتخاب کن وانیاجانم
شهامتش رو داشته باش...
مطمئنم که از پسش بر
میای.........مطمئنم....
یاحق...

yasna چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

دومی رو با چشم باز انتخاب کن...

فاطمه شمیم یار پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ق.ظ

سلاممم عزیز جان
و...فقط همین...

سارا شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

میخوام دیگه نباشم
تمومش کننننننننننننننننننننننننننن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد