برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

برای همیشه رفت


دم رفتن تند تند حرف میزنه و میبوستم نه من حرفاشو میفهمم نه اون میفهمه دقیقا داره لپ مو میبوسه یا هوا رو!!!!

عادتشه کاریش نمیشه کرد خب ....چمدونشو محکم میکوبه تو دیوار، بعدش بلند داد میزنه بنظرت به پرواز میرسم؟

ازش میپرسم مگه ساعت چنده؟ساعت چند پرواز داری؟

توی پاشنه در یه چیزایی گفت و در محکم بسته شد!!!


نمیدونم چرا اینبار با رفتنش دلم گرفت...همیشه نگران بودم شاید به پروازش نرسه اما هیچ وقت زنگ نزدم که رسید یا نه؟! خب مطمئن بودم اگه نرسه باز برمیگرده پیشه خودم و کلی غر میزنه، اما هیچ وقت برنگشت مثه ایندفه که برای همیشه رفت...



نظرات 1 + ارسال نظر
طاها چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:07 ب.ظ

سلام

ایشالا همیشه سلامت باشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد