زیر پل سیدخندان روبروش وایسادم و زل زدم تو چشماش...
نگام میکنه، مثه همیشه ساکت و آرومه.
همیشه حالت صورتش با حال و هوایه دل من تغییر میکنه!!!!
شادم و پره ذوق، اونم داره میخنده...از همون خنده های ریز و مردونه.
پشیمونم و دلم گرفته، ی اخمی تو ابروهاش گره خورده که ته دلمو میلرزونه...
نمیدونم چرا هر وقت و هرجا که میبینمش پاهام سست میشه و زل میزنم تو چشماش؟
یه وقتایی معلوم نیس حواسم پرته کجاست...
دیروز دیدمش، ی پیشونی بند قرمز یا زهرا بسته بودو میخندید...باد میخوره تو صورتمو و منم باهاش میخندم...موهامو زدم پشت گوشم، چشمک زدمو بلند گفتم چاکرم سردار.
وانیا نوشت: خیلی وقتا سر مزارش که میرم حالم بی حد و اندازه خوب میشه.
سلام
دوست داشتنشان دوست داشتنی است
واقعا
بعضیا رو میشه با خیال راحت دوست داشت و با دوست داشتنشون کیف کرد.
من شهید چمران رو دوست دارم.
آره خب همشون ی حس خاص دارن
چه حس خوبی وانیا....
دقیقا