برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

مرا دود کن پسرک....

امروز لابلای گذشته ها مرورت کردم

امروز توی کافه ای دنج یادت کردم

وقتی پسرک داشت سیگارش را روشن میکرد تا همان لحظه ای که خاموشش کرد

یادم افتاد شاید توام جایی از همین دنیا داری یاده مرا دود میکنی و رهایم میکنی

با هر بار بوسیدنش مرا می سپاری به دست باد

من هم دور خودم میپیچم و حلقه میشوم...محو میشوم...انگار هیچ وقت نبوده ام...این پایان همه ی آدمهاییست که اشتباهی میایند ...

چه خوشبختند حلقه های دود سیگار...لااقل از من خوشبخترند...حداقل بوسیده میشوند و رهایشان میکنی!!!

من هر لحظه تو را مرور میکنم...لابلای آدمهای این شهر شلوغ...روی نیمکتهای پارک لاله...

هیس!!!

وقت خواب یادت در آغوشم آرام میگیرد...

تو میان لحظه های من حل شده ای...تو هر لحظه و هر جا تکرار میشوی...کاش دنیا دکمه ی استاپ داشت...

آدمها خسته ام میکنند...حتی روزهای بارانی بی تو دلگیرترم...

نگران مردی هستم که کنارم قدم میزند...نمیداند دلم جایی باخته است...نمیداند فکرم جایی پر میکشد که او نیست

نگاهش که میکنم به یکباره دنیایم تار میشود...چشم در چشم مردی میشوم که تو نیستی...

اما اینروزها خیالم راحت است...لااقل یکی از ما دوتا بهانه گیر نیست دارد با نگاهی دیگر زندگی میکند...

میدانم مرا دود میکنی هر دم...مرا دود کن بگذار پربکشم...بگذار مسموم کنم تمام آدمهایی این شهر را...

تو مرا هدیه دادی به کسی منتظرم نبوده ...دستخوش


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد