برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

حال خوب من با غزل حافظ




 هاتفی از گوشه میخانه دوش      گفت ببخشند گنه می بنوش

عفو الهی بکند کار خویش           مژده رحمت برساند سروش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست    نکته سربسته چگویی خموش

 این خرد خام به میخانه بر        تا می لعل آوردش خون بجوش

گرچه وصالش نه بکوشش دهند  هر قدر ای دل که توانی بکوش

گوش من و حلقه گیسوی یار      روی من و خاک در می فروش

رندی حافظ نه گناهیست صعب          با کرم پادشه جرم پوش

داور دین شاه شجاع آنکه کرد    روح قدس حلقه امرش بگوش

   

ای ملک العرش مرادش بده

در نظر چشم بدش دار گوش




+این غزل زیبا امروز حال منو خیلی خوب کرد.


آرامش...هیاهو



آرامشی
ست بس عجیب در پس هر غروب

(گاهی بغضی ست فرو خورده،گاهی لبخندی ست در آغوش تو)

 هیاهوی غریبی ست در پس غروب ساحلی ساکت

با یاد تو

و

من تنهاتر



***


سفر خوبی بود اما نه اونی که من انتظارش رو داشتم!!! گاهی آدمیزاد میفته تو هچل ، تو عمل انجام شده قرارش میدن و اون لحظه مزخرف ترین حس دنیا رو داره

قداست




زن قداست دارد...

براى با او بودن باید مرد بود ... نه نر!!





+منبع(؟)


+ممنونم از میلاد عزیز بخاطر هدر زیبای بالا که براش خیلی زحمت کشیده .