برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

سفر


دارم میرم سفر...


مقصدش مهم نیست...


مهم رفتن و دل کندن است...




رقصیدن با رویاهایم

  "بوی خوش زن1992"

چند وقتیست دلم رقص میخواهد،رقصی بدونه پیچ و تاب شاید مثله شلنگ تخته رفتنهای بچگی، رها،آزاد...از همان رقصهایی که کسی حواسش بتو نیست مثله روزهایی که وسط جمع بزرگترهایی که قدت به زور به شکمشان میرسید برای خودت قر میدادی و توی خیال خودت زیبا میرقصیدی...درست مثله فرشته ها...

دیشب ، شب رویایی دختر همسایه بود با مردش...از خوبی مجلس همین بس که فقط 4نفر تو را میشناسند.

پیراهن مشکی کوتاهمو پوشیدم...مامان کمربندش رو پشتم برام پایپون کرد...موهامو باز کردم روی شونه هام، جلوی موهامم با گیره نگین دار نقره ای کنار گوشم نگه داشتم...موهامو گرفتم بالا و پشت به بابایی نشستم تا گردنبندمو بست...موهامو که ول کردم موهامو بو کرد و بوسید...کفشای مخمل مشکیمو پام کردمو جلوی آینه چرخ زدم...
توی مجلس دوباره بچه شدم...رقصیدم...رقصیدم اما نه با آهنگ فقط با ریتم ذهنم چرخ زدم...
حس خوبیه رها شدن توی هیاهوی اطرافت،جوری که حس کنی کسی تو رو نمیبینه...فقط خودتی و رویاهات...فقط تویی و آرامش...شاید آرامش تو آغوشه کسی که گرمایه تنش رو حس میکنی و صدایه نفسهاشو میشنوی...دستی که دوره کمرت حلقه شده و پیچ و تاب تنتو نوازش میکنه...
گر گرفتم...کفشامو درآوردمو کف پاهامو چسبوندم به سرامیکای یخ کرده کف سالن...به پشتی صندلی تکیه دادمو محو تماشای عروس زیبایی شدم که تو بغل مردش آروم میرقصید تو بغل مردی که تو عطر زنش غرق شده بود..غرق شده...

زن...احساس...خیابان یکطرفه...مرد



پریشانی موهایت...پیچ و خم اندامت


عطر تنت...معصومیت چهره ات


برق چشمانت


 دل از کف کسی میرباید


آنوقت عاشقت میشود


 بیتاب  تو  میشود


اما نمیداند در دلت محشری بپاست


اما نمیداند شاید دلت اسیر دیگری باشد


****

احساس خیابان یکطرفه نیست که مقصدی داشته باشد 


احساس یکطرفه،بن بستی ست که بالاجبار نمیشود از آن عبور کرد



بیایید به احساسات هم احترام بگذاریم