برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

هوای تو...

هوایت دست سنگینی داشت،این را وقتی به سرم زد فهمیدم!!!


دلم امروز هوایی شده

                          

                                  هوایت که به سرم میزند



                                                          دلم رقص زیر اولین باران پاییزی را میخواهد


دلم از دیروز هوایی شده بود


                                      هوایت که به سرم زده بود



                                                      دلم عاشقانه ای خواست از جنس تو و خودم


دلم دیر زمانی ست هوایی شده


                                           هوایت که به سرم زد



                                                  دلم همیشه بودنت،همیشه ماندنت را میخاست



دزدکی های لعنتی...



چقدر دلم میخواهد دزدکی با خودم خوش باشم، درست مثه همیشه هایی که دروغکی حالم خوبست، وقتی توی رویا غلت میزنم...


چیزایه خوشمزه میخورم...لباسای خوشگل و گرون قیمت میپوشم...با آدمایی که دلم میخاد میگردم...


دل خوشم به همین دزدکی های خیالی به همین شهزاده بودن خیالی به همین زندگی خیالی


دیشب توی خیالم پری رو بودمو پری پوش و پری نام...


شیرینیش مثه قندهایی بود که توی کودکی بخاطر دزدکی خوردنش پشت دستام سرخ میشد


چقدر دوست دارم این دزدکی های لعنتی رو


چقدر دوست دارم خیال های خامی که هیچ وقت پخته نمیشوند اما دل درد که نمیآورند هیچ تازه سرخوش هم میکنند


چقدر دوست دارم دزدکی هایی که فقط ماله خودمه و هیشکی نمیتونه ببیندشون


خدایا ممنون بخاطره چیزایی که ندادی اما گذاشتی خودم هرجور دلم میخاد داشته باشمشون!!!


دلم میخاست...من بلدم...دلم میخاد...



دارم فکر میکنم به دیروز،به دیروزی که گذشت منظورم همین یکشنبه ست،که گذشت...

دارم فکر میکنم به اجبار،اجباری که خودم،خودم رو مجبور کردم چیزی که نیستم باشم!!!


دیــروز تمام حواسم به راه رفتنم بود به اینکه چندتا چاله جلوی پام هست به اینکه نکنه سنگفرش پیاده رو بالا پایین باشه و من یهو سکندری بخورم، اصلا حواسم به حرفاش نبود تمام حواسم به کفشای پاشنه بلندم بود درست مثه دختر بچه هایی که وقتی کفش پاشنه دار میپوشن حواسشون به اینه که بتونن تعادلشون رو حفظ کنن و بزرگ بودن خودشون رو اثبات!!!

دیروزم دلم میخاست مثه همیشه با همقد و قواره خودم راه برم با کسی که مجبور نباشم برا نگاه کردن تو صورتش رو پنجه هام وایسم یا کفش پاشنه دار بپوشم!!!

دلم میخاست کتونی بپوشم و آروم راه برم و به حرفاش گوش بدم گاهیم که حوصلم سر میره چندتا قدم بزنم جلو و روبروش وایسم،زل بزنم تو چشماشو یهو بزنم زیره خنده...از ته دل بخندم...بتونم دستشو بگیرمو بدو ام..بدوییم باهمو فرار کنیم از فواره آبی که تو پارک دنبالمون گذاشته...اما مجبور بودم آروم و با وقار قدم بردارم جوری که پام نلغزه...


دیــروز دلم میخاست یه جایی بشینم که خاکی بشم،اصن دلم میخاست کفشامو دربیارمو بشینم رو چمنا،با حرکت آفتاب زیره سایه درختا جابجا بشم...اما مجبور بودم تو هوای خفه ماشین بشینمو از قاب پنجره ش بیرونو نگاه کنم مبادا صورتم آفتاب بخوره یا مانتوی مشکی م خاکی بشه!!!

دیــروز دلم میخاست شیشه ماشین رو بدم پایین و سیلی بخورم از باد، دلم میخاست با صدای بلند محمد علیزاده گوش کنم "جز تو کی میتونه عزیز من باشه" اما مجبور بودم با باد کولر خنک بشم و  ADELE گوش کنم...

دیــروز دلم میخاست تا رستوران پیاده برم و هی غر بزنم گشنمه،یکی هم باشه زیر گوشم بگه شکمووووووووو...دلم میخاست برم همون سالن غذاخوری بی شیله پیله که نه میز اوردر داشت نه منوی درست حسابی همونجایی که منوی غذا رو شیشه نوشته بودن و تو مجبور بودی وارونکی بخونی...جاییکه سوپ و سالاد و ماست رو باهم میذاشتن رو میزت با یه پیاز گنده جاییکه خودت باید میرفتی سر یخچال نوشیدنی برمیداشتی...نه جایی بری که مجبور باشی شیک باشی

جاییکه همه آدماش شیک باشن یا ادعای شیک بودن بکنن،منوی غذاش شیک باشه جوری که تو چندتا غذاشو بیشتر بلد نباشی چیه...جاییکه مجبور نباشی بخاطر شیک بودن کم بخوری و گشنه از سر میز بلند بشی...

دیروز فهمیدم،  حتی بیشتر از قبل فهمیدم چقد شیک بودن سخته...منظورم از شیک اینه که آسته بری آسته بیای...یواش حرف بزنی،آروم و شمرده شمرده...لبخند بزنی اونم ملیح...صاف راه بری...وسط غذا حرف نزنی، نوشیدنی نخوری...لقمه ت رو 70بار بجوی...مواظب باشی مانتوت چروک نشه...رو شال سفیدت غذا نریزی... رژلبت پاک نشه... و هزار جور ادایه دیگه که من یکی بلد نیسم...

من بلدم...تند تند و کج و کوله راه برم نه اینکه مثه یه مدل پاهامو پیچ بدم و کمرمو قوس و سینمو بدم جلو و چشمامو خمار کنم....

من بلدم...تند تند و بی وقفه حرف بزنم،تپق بزنم به تپق خودم بلند بلند بخندم یا حتی به تپق اون بخندم...

من بلدم...بلند بلند از ته دلم بخندم...بپرم وسط حرفشو از چیزی که تو اون لحظه دیدم حرف بزنم نه اینکه صبر کنم اون نقطه بذاره ته حرفش تا من اجازه پیدا کنم حرف بزنم،مثه لوک خوشانس بگه "(نطقه سرخط)"...

من بلدم...وسط غذا حرف بزنم،تند تند لقممو بجوم،وسط غذا آب بخورم،حتی بلدم غذامو تا ته ش  بخورم جوری که گشنه نمونم...

من دلم میخاد هرجا رژلبم پاک شد از کیفم درش بیارم با آینه کوچولوم لبامو رنگ کنم نه اینکه برم تو دستشوی دزدکی خودمو خوشگل کنم...


من دلم میخاد اسپرت بپوشم یه کیف گنده با خودم ببرم که توش همه چی پیدا بشه،همه چیش پخش و پلا باشه هرچی رو بخای پیدا کنی کلی دنبالش بگردم نه اینکه یه کیف دستی بردارم که فقط 1دستمال توش باشه با یه ماتیک!!!

من دلم میخاد مانتوم جیب داشته باشه هر دوتا گوشیمم تو جیب مانتو باشه یا تو دستم هی بچرخونمشون ،نه اینکه با ی گوشی برم اونم سایلنت و تو کیفم.

من دلم میخاد از خیابون که رد میشم یکی دستمو بگیره،بازوم لای بازوش چفت بشه دستمو محکم تو دستش گره کنم ،نه اینکه سرانگشتامو با اکراه بدم بهش دستمو اندازه عرض شونم باز کنمو چند قدم عقب تر مثه ی بچه دنبالش کشیده بشم.


من دلم خیلی چیزا میخاد،من دلم اینهمه تفاوت نمیخاد.


****

دیشب دلم میخاست با یه دنیا خاطره بخوابم از خوشی نفهمم کی و کجا خوابم میبره...

صبح دلم میخاست وقتی بیدار میشمو گوشیمو نگاه میکنم پر از سمسای حال خوب کن باشه دلم میخاست مثه همیشه روز قبل رو باهم مرور کنیم یه لحظه شو من بگم یکیشو اون، بگیم کجا بیشتر بهمون خوش گذشت...

ولی


دیشب از پا درد خوابم نمیبرد هرچی خواستم فکر کنم کجا رفتیم،چی گفتیم،چیکار کردم فقط کفشای پاشنه دار مخملیم یادم میومد!!!

دیشب مجبور شدم با مسکن بخوابم صبح که بیدار شدم گیج بودم و خسته ،اولین چیزی که یادم اومد ذق ذق پاهام بود...


***امروز صبح که بیدار شدم گوشیم خاموش بود!!




*از تو دلگیرم"با صدای محمدرضا هدایتی"