برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

بغلم کن

درست یکساعت به رفتن، پشیمان میشوم!!
پیام میزنم: کاش قرار نذاشته بودیم....
جواب میدهد: من پیامتو نخوندم .
میدانم اگر دستی به صورتم نکشم مدام غر میزد و هی مسخره ام میکند
عادت دارد اول زل میزند بمن و هرچیزی که بنظرش کم یا زیاد شده را با آب و تاب برای خودم تعریف میکند!!!
اینبار بی حوصله تر از قبلم،خودش هم فهمیده، دست میکشد گوشه ی لبم و رژلب اضافه را پاک میکند....
هرچه بیشتر حرف میزند من ساکتر میشوم....فضای کافه آنقدر نفس گیر است که قبل از اعتراض من، دستم را میکشد و میرویم...
اینبار فقط در آغوشش آرام میگیرم بی هیچ حرفی فقط نفس میکشیم...
نفس و دیگر هیچ...

زهر و عسل



زهر دوری تو شیرین مگر میگردد؟

یاد ایام فراموش مگر میگردد؟

مبرد یاد تو را یار نو از خاطرم ای یار

مزن زخم دگر که حیرانم ازین دهر دغل باز



وانیا نوشت: مخاطب خاص دارد و دیگر هیچ.( از مجموعه خزعبلات من و دوستم که پاسخی از دوست ندارد همه را خودم یکجا نوشتم)

ایضا تقدیم میگردد برای تولدت سی سالگی رفیق چهارساله ام یک مرداد ماهی تمام عیار. و همینطور تقدیم میشود به آرین دخت تمدن که بی حد و اندازه دلتنگش هستم.

مانی و آسی ، فاطمه و نیما





پسرای بابک و فاطمه رو که میبینم انگار میتونم بخشی از گذشته ی خودمو ببینم، درست همون روزایی که آسی خانوم با هووی خودش یعنی من روبرو شد ینی همین روزای مانی...گاهیمیتونی چیزایی رو ببینی که هیچ وقت ندیدی یا تو هیچ عکسی نمیتونی پیدا کنی!!!

نگاه های شیطنت بار مانی دقیقا شبیه همونایی که تو تک تک آلبوم های بچگیه من و آسی هست
ما 20 ماه اختلاف سنی داریم، 20ماه زمان کمی است تا ی بچه ته تغاری باشه ، از همه جالبتر اینه که با ینفر مواجهه بشه که هم جنس خودشه ینی همه ی چیزایی که اون نیاز داره توام نیاز داری، لباسای دخترونه، عروسک های یک شکل و خیلی چیزایه دیگه اونوقت این تویی که شروع میکنی به ایجاد تفاوت...شروع میکنی به ساز مخالف زدن میخای تفاوت ها بیستر از شباهت ها باشند...درست مثل آسی خانوم ما و یا شاید آقا مانی!!!
غذاهایی رو دوست داری که تازه وارد معصوم دوست ندارد...هوس بازی با اسباب بازی هایی رو میکنی که اون داره باهاشون بازی میکنه...زمانی پی پی داری که اون میگه میخام برم دستشویی...و ده ها بهانه ی دیگر برای از میدان به در کردن تازه وارد معصوم....