برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

فقط کافیه بگم بیخیال!!!


دیگه جای موندن نیست، باید دل کند و رفت... باید رفت از تک تک لحظه ها، باید رفت از لحظه لحظه ی این روزها...من راحت تر از اونی که هر کسی فکرش را بکنه دل میکنم از هر چیز و هر کس، یکسری آدما باید خط بخورن!!!

فقط کافیه بگم بیخیال،به همین سادگی.


برای همیشه رفت


دم رفتن تند تند حرف میزنه و میبوستم نه من حرفاشو میفهمم نه اون میفهمه دقیقا داره لپ مو میبوسه یا هوا رو!!!!

عادتشه کاریش نمیشه کرد خب ....چمدونشو محکم میکوبه تو دیوار، بعدش بلند داد میزنه بنظرت به پرواز میرسم؟

ازش میپرسم مگه ساعت چنده؟ساعت چند پرواز داری؟

توی پاشنه در یه چیزایی گفت و در محکم بسته شد!!!


نمیدونم چرا اینبار با رفتنش دلم گرفت...همیشه نگران بودم شاید به پروازش نرسه اما هیچ وقت زنگ نزدم که رسید یا نه؟! خب مطمئن بودم اگه نرسه باز برمیگرده پیشه خودم و کلی غر میزنه، اما هیچ وقت برنگشت مثه ایندفه که برای همیشه رفت...



حیفــی جات



اینجا میون این چاردیواری هر روز عصر جمعه است...

لاک قرمز زدم، رو تخم لوله شده ام، مجبورم لوله بشم چون کله ام فقط نیم سانت با تخت بالایی فاسله داره...فاصله رو اشتباه توشتم خب بنویسم دانشجوی دانشگاه تهران وسط ی دخمه الفبا یادش نمیمونه که....اصلا بعضی وقتا همینجوری قشنگتره... فردا امتحان زبان دارم برای ادامه تحصیل تا مرز گور اما هر چه زور میزنم زبان مادری بدجور خودشو غالب میکنه..

فقط خاستم بگم دلم گرفت... بین آرشیو بلاگستان گشتم تقریبا خیلی ها رفتتند ینی بکل نمینویسند...


حیـفــــــــــــــــــــ



وانیا نوشت:عکس رو همینطوری از آرشیو پیکو فایل برداشتم فک کنم قبلترها گذاشته بودم!!!