برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

مهمانی که نیامد


درست یکساعت مانده به قراری مهم دچار یک دلتنگی محض شدم،سکانس اول:تند تند پیاز خورد میکنم، با وسواس خاصی تموم لک های گوجه ها رو میگیرم،آروم آروم رنده میکنم. انگار هنوز یکسال زمان دارم، یکهو یادم می افتد که باید حرفهایم را آماده کنم جمله هایم وسط پیازها تف میخورند طلایی میشوند، کم کم لابلای گوجه ها تمام حرفهایم گم میشوند انگار از اول لال بوده ام...صدای غلغل  که بلند و بلندتر میشود بنده دلم پاره میشود...گویی مهمان دارم...عزیز کرده ای که کته گوجه دوست دارد.
زمان تندتر از هرروز گذشت باز هم معطل میکنم شاید از راه برسد...دستهایم بوی پیاز میدهد...لک روغتن روی تاپ سفیدم پاک نمیشود...دلم ولم نمیکند...
غذا حاضر شده و من هم حاضر و آماده جلوی آینه دارم توی چشمهای تو نگاه میکنم....دلشوره دارم....یک تیکه بیسکویت و لبهایی که گلی میکنم....
سکانس آخر:وسط خیابان راه میروم یادم میآید عطر نزدم، ساعتم رو دست نکردم...برمیگردم پشت سرم رو نگاه میکنم، پنجره ی آشپزخانه هنوز هم باز است...

سر گیجه...کله معلق، استقلال آزادی جمهوری....


دقیقا شبیه کله ی دایناسور است، البته اگه بخام تخفیف بدم شبیه کله ی گوسفند با پوزه ی کشیده هم میتونه باشه...نقشه ی تهران رو میگم.

هر روز صبح تا شب میشینم زل میزنم به هزارتوی خیابونا  و کوچه پس کوچه های تهرون...نه اینکه ولگرد باشم یا عشق پایتخت، نه ....حساب کرام الکاتبین است برای گرفتن ی مدرک پیزوری!!

میروم نبرد, پیروز برمیگردم، به تاجگذاری نرسیده انقلاب میشود، سر از آزادی در میارم،دوره میدون چرخیده و نچرخیده توی فرودگاه معطل گمرک میشم، غرق فکرمیشم حتما از ولی عصر هم گمرکی میگیرن لامصبا، حتما بارو بنه زیاد داره با مترو که نمیشه برد این همه بار رو...نمیدونم چه سری تو بریانک هست که گشنمه م میشه لامصب منو یاده بریونی اعظم اصفهان میندازه ...هربار هم که رفتم ازگل،نفسم بند اومد....

ینی اگه راننده تاکسی بودم تا حالا کلی کاسب بودم، روزی چندبار از منطقه یک به چهارده از چهارده به بیست و دو و الباقی مناطق.

ی فایل موسیقی گذاشتم روی دکستاپ کعنهو بولونی خاتون،(بولونی همون خمره است). چند دقیقه یکبار دوتا در میان مرتضوی ویلون میزند و گاهی ی یارویی سه تار و نی...فقط تو این فقره صدایه پاشایی کم است که اگه این یارو سر دمشق اشباعمان نمیکرد عنقریب گهگاهی نگرانم میشد وسط این شلوغ بازار...

اتفاق خاصی برام نیفتاده فقط سر گیجه گرفتم وسط تهرون گردی اینروزا....آدم با سرگیجه دست به قلم بشه بهتر از این از آب در نمیاد.

حالا این به کنار این وسط جفت و جور کردن سه تا استاد پر مشغله تو ی زمان و ی مکان از کله معلق زدن کف خیابونای تهرون سختتره.


باختم!!!




عاقا من باختم قبول، اما ناجوانمردانه بود.

چند نفر به یک نفر؟؟
دنیاست دیگر همه دوره هم جمع میشوند یکنفر که کله پا شد، هلهله برپا میشود!!!
زین پس یک تنه جلوی دل و دین و دنیا خواهم ایستاد.