برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

تهاجم فکری...


نمیگذارد درست و حسابی فکر کنم ،شاید چون خیلی شیک و راحت است!!

هرچه هست زیاد هم دوستش ندارم...فرصت با خود بودن را از من میگیرد...

نمیگذارد درست و حسابی به خودم و اطرافم فکر کنم...گاهی وسط سیر و سلوک خوشی میزند زیر دلم و لبخند میزنم!

این مدلی اش را دوست ندارم...همانطور ساده، مثل روزهای قبل دوستش دارم...اصلا دلم میخواهد همه ی وجودم درد بگیرد...بهتر از اینست که 2 دقیقه هم با خودم تنهایی حال نکنم...

اصلا دوست دارم مثل سابق بنشینم...آنقدر که پاهایم خواب بروند اما حداقل فکرم خواب نرود...فکرم لابلای زندگیه شلوغ و پلوغم پرسه بزند،یکجا را مچاله کند بیندازد دور و یکجا را خوب چسب و وصله کند تا مثل روز اولش نو نوار شود...


بنده از همین تریبون اعلام میکنم که به شدت از توالت فرنگی و تهاجم فکرییش بدم میآید!!

من دوست دارم مثل قدیم وزنم را بیندازم روی دو پایم و با تمام وجودم فکر کنم،نه اینکه خوش خوشان بروم پاهایم را روی پایم بیندازم و فکرم به هیچ جا قد ندهد جز سایز دور کمرم!

من دوست دارم سرنوشت چیزهایم" نامعلوم باشد ینی برود توی همان سوراخ تنگ و تاریک مخوف، همان سوراخی که تمام بچگی هایم فکر میکردم بالاخره سرنوشت چیزهایم چه میشود...شاید همین هول و ولای کودکی بود که تمام دوران دانشگاهم صرف تحقیق و تفحص در امور فاضلاب و سرنوشت چیزهای خودم و مردم شد..


القصه همین را بگویم و بس که بنده توالت وطنی را با هیچ چیز تعویض نمیکنم.