برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

ضد و نقیض...

دیروز کلا آدم ضد و نقیضی بودم!!! (بین خودمان باشد کلا آدم نبودم)
صبح: شرکت پست جمهوری اسلامی ایرانمان،مانتوی بلند، مقنعه تنگ،دلهره و ایضا دل پیچه....
عصر: سینما سپیده، راحت ترین لباس، چنان روی صندلی لم داده ام که انگار جلوی تی وی خونه استراحت مطلق ام (بماند که چرت ترین فیلم ممکن را دیدم)، دلهره، آش شله قلمکار نیکوصفت و بغضی که از سپیده تا انقلاب بازی کرد و با متلک پیرمرد دوره گرد قهقه شد!!!
شب: خوابگاه، راحت ترترین لباس، آهنگ ماه و ماهی، لیوان داغ چایی دم پنجره و بغضی که اینبار ترکید؛ و جای جوش لعنتی ای که با شوری اشک سوخت و دلی که ...
نیمه شب:خواب دیدم، دستی که دستم را برای اولین بار گرفت و لبخند صبح

کاش امروز آدم باشم .....