برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام


موج موهایت که نقره ای میشود
کم کم نگاهت را از خودت میدزدی، توی آینه زل میزنی به دخترک چندین سال پیش...
خوب میدانی که،هر تار سپیدش بهانه ی روزگارست که با دلت گره خورده.
هرچه چنگ میزنی حوصله ت بیشتر از خودت سر میرود.
یادت می آید روزاول، اولین تارش ته دلت را لرزاند....اما اینروزها آب ته دلت تکان نمیخورد...انگار گرد بی تفاوتی پاشیده باشند روی سرت...
ژست آدم حسابی ها را میگیری و دست میکشی توی موهایت...پوزخند میزنی به گذشته!!!
پوزخنـــــــــــــــــــــد میزنی .....
و دیگر هیچ.
وانیا