برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

پاسها از شب گذشته است و کفش هایی هست که جا مانده...

و این هم کفشهای نیمه جدی عزیز...




پاسها از شب گذشته است.
میهمانان جای را کرده اند خالی.
دیرگاهی است میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او.
اوست مانده ، اوست خسته.
مانده زندانی به لبهایش بس فراوان حرفها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته.


"نیما یوشیج"

وانیا نوشت:این شعر زیبای نیما تقدیم به نیمه جدی خوش ذوقمان،هر کسی دوست داره میتونه شعری به رسم سپاس و خاطره بازی اینجا بنویسه.