وقتی رسیدم بهش دستامو باز کردمو دویدم طرفش، تو آغوش باد دویدم،هوای اطراف محکم میخوره تو صورتم،موهام بازیگوشی میکنند و دارن جلوی چشم همه میرقصند،هی چرخ میخورم و چرخ، رسیدم به زمین چمن و آروم دراز کشیدم ،از بالای سرم نیگا کردم به تاب، سرسره،درختهای بلند پارک و نگاههای متعجب مامان که داشت نفس زنون از سربالایی پارک میومد بالا و غر میزد که چرا یهو غیب شدی،پاشو بچهههه...همه دنیا رو بهم دادن وقتی بهم گفت بچه....مامان نشست روی چمنا...منم بلند شدم رفتم طرفه تاب...هی تاب خوردم به یاد بچگی...به یاد همه روزایی که روی همین تاب،تاب خوردم...تو همین پارک ...سر خوردم..دویدم...جیغ زدم...زمین خوردم...سرم شکست و گریه کردم....
هی تاب خوردم و دنیا رو عقب جلو کردم،از اول شروع کردم و تمومش کردم....
بازم تو بغل باد داشتم میرفتم و میومدم چقدر بچگی کردم و دوباره بزرگ شدم،چقدر خندیم و اشک ریختم،مامان فکر میکرد دیوونه شدم فقط نگام میکرد...چقدر چرخ خوردن بین خاطره ها و نفس کشیدن بین هوای گذشته ها امروز لذت بخش بود...
چند روزه هرچی گشت میزنم و قدم برمیدارم به جاهایی میرسم که...نمیدونم چرا...یه روز سر از قبرستون درمیارم...یه روز از کوچه های قدیمی که تو ذهنم فقط یه تصویرند...یا از همین پارک...پارک معلم،با درختای بلندش...هیچوقت آفتاب نداشت...هیچوقت پوست نازکم نسوخت...ماهی گلی عیدم رو همیشه میبردم میدادم به حوض گوشه ی پارک تا برام نگه داره...فکر میکردم بزرگ بشم چقدر اون هم بزرگ میشن قد خودم خیلی...خیلی اونموقع برام خیلی بود....خیلی.
خوش بحالت،منم دلم واسه بچه گیام تنگ شده وقتی داداشم را میزدم و مینداختم گردن خودش و یه کتک از دست ننه میخورد و چقد میخندیدم ولی بعدش دلم میسوخت و بغلش میکردم هیچ دغدغه ای نداشتم فقط توی لحظه زندگی میکردیم و حیف که دنیا چشم دیدن خوشی های کودکانه ما را نداشت
زیبا نوشتی خسته نباشی
کلی گل رز قرمز تقدیم شما
چرا میزدی؟
واییی
کودک ازار
ممنونم
ممنونم
سلاااام وانیاجونم
ولی خب هرچی باشه اون موقع ها یه چی دیگه بوووووود
اولن که بنده دوم شدم ....جایزه مو محبت کن عزیزجان،اگرنقدی باشه که بهترتره
اخ گفتی بچچگی ...تاب ....سرسره خداییش چه حالی میداد....هرچن من هنوزم وقتی میرم پارک یادم میره که ۱۹سالمه و میشم همون کیانای 10_15سال پیش
خوشحالم که داری باز بچچه میشیااااا.....ببین چقدحال میده بچچه بودن....لذتی داره واسه خودش هرچن بقیه فک میکنن خلی
سلام عزیزم
اومده خونده
اولن ما به مقام دوم جایزه ی اول میدم چون کله سحر ساعت6
بعدشم منم میرم اما یه باری رفتم بعد نشستم رو تاب چندتا بچهه اومدن هی زل زدن بهم زهرم شد بلند شدم از قدم و هیکلم خجالت کشیدم بخدا
تنها از بچه بودن صحبت به زبان کودکانه واسم مونده که ۹۰درصد اوقات مثل بچه ها صحبت میکنم و لذذذت میبرم از اینطور حرف زدن
ولی وقتی مامانم میبینه میگه خجالت بکش بزرگ شدی درس صحبت کن
و دوباره یادم میاد که بزررررررگ شدم و حالم گرفته میشه از این یادآوری
خیلی قشنگ بود وانیا جووووووووونم
واییییییییی خانوم لوسه آخه خودم بهت میگم نی نی
ممنونم
همین دیگه ! فکر می کنیم وقتی بزرگ شیم ، ماهی ها بزرگ میشن خیلی ! اما نمیدونیم ماهی زمان ، با بزرگتر شدن ما هی کوچیک و کویچکتر میشه و یه روزی سر میخوره از دستمون و در میره ! پس تا وقتی هست ، چرا نبینیمش ؟ چرا قدرشو ندونیم ؟ چرا زندگی رو به بازی نگیریم و هی با هر لحظه ش بچگی نکنیم و تاب نخوریم در لحظه ها ؟!
کاشکی یکی هم به من می گفت چرا یهو غیب شدی بچه ؟!!!
سلام وانیای عزیزم . ممنون بابت نوشته های قشنگت .
ماهیاز دستمون سر میخوره زمان
حرفات پستمو کامل کرد
خواهش میکنم خوشحالم که از نظرت قشنگ بوده
کودک درون را باید همیشه به یاد داشت، یاد خنده های کودکی، خنده های بدون نقش بخیر.
خنده های بدون نقش بدونه نیش..
کل پستت یه طرف اون عکسه یه طرف دیگه!
دوسش داری برش دار برا خودت
سلام وانیا جون
حسابی یاد بچگی هام و اون پارکی که با پدرم می رفتیم و بستنی میوه ای هایی که فقط اونجا داشت افتادم
پستت طعم اون بستنی میوه ای رو برام داشت
طعم کودکی و شیرینی هاش..
ممنون
سلام عزیزم
طعم بستنی نارنجیا یادته؟بستنی یخی........
خیلی دوس دارم بادو !
در اغوش باد بودن هم همینطور :| کاش مثل بادکنک به پرواز ام در میومدم !!!
آره بادو تو دل باد محشررررررررررره
چه خوبه که اون خاطرات دلخوشی این روزامونن...
واقعا راست میگی تیراژه
دنیا رو هی عقب جلو کردی عجب حسه قشنگی
آره عقب و جلو خیلی خوب بود.
سلام وانیا جونم
آره قربونت برم خوبم
البته انروز خیلی درگیر ترازنامه درست کردنم
راستی عزیزم تو قرار بود یه آدرس ایمیل برام بفرستی؟
خوشحالمممممممممم
بووووووووووووووووس
فرستادم که
دوباره میفرستم
سلام
گاهی دوست دارم دلتنگ باشم دلتنگ چیزی که دوسش دارم انوقت بفکر خجالت واینچیزا نیستم گاهی از کودکیم هیچی یادم نمیاد افسوس فقط بعضی چیزا یادم میمونه
گمانم پیر شدیم دیگه ببخشید چرت وپرت گفتم به روز هستم
سلام
دلتنگ باش
دلتنگی هم خودش لذت بخشهههههههه
بیخیال
سلام خواهر بانووووووووووووو
لذت بردم
سلام برادر خان ممنون
تاب؟
دلمو آب کردی وانیا
اونم چه آب کردنییییی !
آخه
خب برو یه پارک خودتو تخلیه کن
سلااااام
سلامی چو بوی همون بادی که تو پارک اومد
فکر کنم بو از سمت بوفه بود
پس اون دختره که داشت جلف بازی در میاورد تو بودی؟بنده خدا مادرت چقدر داد زد که دختر آبروی من رو بردی
من میخواستم بیام جلو تذکر بدم بعد گفتم بیخیال احتمالا مشکل داره
(اینم از اون کامنتا.این رو نوشتم تا بدونی من در کمال صحت و سلامتم و اصلا حالم خوب نشده و هرکونه خبری در این زمینه را تکذیب میکنم شدیدا)
سلااااااااااام
وای تو هم دیدی؟
خیلی جلف بود؟
خدا مرگم بده
تو مگه جزه نیروهای رادانی؟
من شک دارم تو سالم باشی
لطططططططیف، دلنشیییییین.
من عاشق غرق شدن تو خاطرات کودکیم وانیا.
ممنونم
منم عاشقم
سلام وانیای عزیزم. نبودم ، سفر بودم و تازه تونستم به خودم و وبلاگم و کارهام سرو سامون بدم.... تو هم که من و یاد مامان خودم انداختی . البته من فکر می کنم مامانت زیاد هم متعجب نشده باشه ، مامان آدم همیشه ی همیشه آدم و می فهمه. حتی اگر اینطور نشون نده. توی دل مامان ها خبرهای زیادی هست وانیا.
.... گاهی که سردم بود و از سر کار می رسیدم مامانم بغلم می کرد می گفت بیا پیش من بخواب. می رفتم می خوابیدم. دستامو می گرفت توی دستاش. پاهامو می گرفت بین پاهاش و می گفت : اخی بچه م یخ زده.... بچه م ! ذوقت و از شنیدن کلمه بچه می فهمم بچه.
سلام خوشحالم خوبی عزیزم
وای که مامانا چقدر صبورن و بزرگ
وای چه حسه خوبی...
مطمئنی به من پا میده؟؟؟؟؟؟؟؟
امتحان کن ازش بپرس با خودتونه
nice
چه عکس خوشگلی بودا.
آخ عاشق اینم که بشینم عقب یه وانت و دستامو باز کنم و وانتم تخته گاز پیش بره.بعدش یکی از پشت بیاد بهم بچسبه البته دخترا بعد بشه تایتانیک :دی
آخ که چه حسه قشنگی رو گفتیییییییییی
سلام
شما چرا ادرستو اشتباهی مینویسی؟
منتظرم پیر بشم تا جوونیم رو زیبا و دوستداشتنی ببینم
سلام کجا؟
شما؟
هی تاب خوردم و زمان رو عقب جلو کردم،از اول شروع کردم و تمومش کردم....
نوشته تون بسیار زیباست ، کاش هتا توی نوشته تون از کلمه قبرستون استفاده نمیکردید
من دنیا را کردم زمان
ممنونم شما همیشه بهم لطف دارین
اینم یه استثنا
آخی...چه بچگیای لطیفی....دلمان بچگیتان را خواست بغلش کنیم ماچش کنیم
آخی مرسی
روزگار کودکی یادش بخبر.
اون زمان که همه چیز انگار روی ابرها اتفاق می افتاد...
ما آدم بزرگ شدن رو انتخاب نکردیم وانیا،
ما انتخاب نکردیم...
ما انتخاب نکردیم
ما هیچی رو انتخاب نکردیم
وانیل از این به بعد عکس کسی رو بزار که شمارش داشته باشی بدی!
گیر میارم برات
کلاغ،
تمام پرهایش را
در بازی کلاغ پر باخته بود!
و آسمان،
پروازش را به خاطر نمی آورد.
ممنونم
من عاشقه کلاغم
چقدر خوبه برای لحظه ایم که شده خودت بودی و نذاشتی کودک درونت سر خورده بشه!
این عالیه...................
شاد بودن و تجدید خاطره فارغ از هیاهوی آزار دهنده!
اهر کیف کردم
پارک معلم خاطرم هست
حیف میخام بچه بشم بازم
آخه تو که کوچیک بودی
سلاااااااااااااااااااااااااام وانیا جونم.
از بس که این تاب هارو کوچولو و مخصوص ِ بچه ها می سازن ! بابا ما هم گناه داریم خب !
وااااااااااااااااااااااااای انقدر قشنگ نوشتی و با احساس که حس می کردم خودمم !
چقدر دلم تاب بازی می خواد اما دیگه هیچ تابی اندازم نیست !!!!
سلاااااااااااااااااااااااااام قربونت برم
خودم برات تاب میسازم اندازه ت باشه غصه نخور
چی شد وانیلی گیر اوردی؟؟؟؟؟
نه صبر داشته باش
وانیلی عرضه نداری بگو عرضه ندارم!
خودت عرضه داشتی تا حالا یکی رو پیدا میکردی نه عاشقه عکسه تو وبلاگ من بشی
بشین درستو بخوون بچهه