برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

استعفا...

بنده از همین تریبون اعلام میکنم که از شغل شریف خاله گی استعفا میدم!!!

اینجوری نیگام نکنینن خودتونم اگه این 4-5 روز جایه من بودین کلا از همه چی انصراف میدادین از خاله -گی ،عموگی و ....


این چند روز سر و کارم با این دوتا وروجکه فسقلی بود




و اما شرح این چند روز...


از روز یکشنبه زهرا (وروجک شماره 2) تشریف فرما شدن منزل پدربزرگ گرامی،از خصوصیات بارز ایشون اینه که: این بچچه کلا با غذا خوردن مشکل داره و تنها جایی که میتونه راحت غذا بخوره اتاق منه و بازی با وسایله خاص من که احد و ناسی حق دست زدن بهشونو نداره جز ایشون!!!(حالا شما خودت حساب کن چندکیلو برنج کف اتاق من با لپه و لوبیا و... خشک شده)

 

در کل این دوتا بچچه علاقه ی شدیدی به اتاق من دارن و همش تو تخیلشون احساس میکنن اینجا(اتاق من) خبره خاصی هست برا همین از هر فرصتی و از هر لحظه غفلت من استفاده میکنن که خودشونو برسونن این تو و یه خرابکاری صورت بدن(اگه بعده ها این دوتا شدن قهرمان دو بخاطره همین تخلیشونه)


از اتاق که بگذریم میرسیم به خواب، نمیدونین چه حسی داره وقتی صبح کله ی سحر داری تو تختت غلط میزنی یهو دوتا جسمه 20کیلویی (جمعا 40 کیلو ) با شتاب پرتاب میشن روت، و جیغ میکشن خاله وانی پاشوووووووووووووو....مو به سر و تن آدم سیخ میشه به مولا...


خدا نکنه که همین دوتا فسقلی بخان با هم سره خاله کوچیکه رقابت کنن اونم چه رقابتی؟ رقابت برا اینکه کدومشون تو بغلت بشینن!!کلا چیزی ازت باقی نمیمونه یا در بهترین حالت تبدیل میشی به یه ترازو دو کفه ای که هر کدومشون رو یکی از پاهات میشینه و ثانیه ای 8مرتبه دستشو حلقه میکنه دوره گردنت  تا ماچت کنه،تازه شانس بیاری دعواشون نشه اونوقته که یا خفه ت میکنن یا سرو صورتتو زخمی و موهاتو افشون!!


سره سفره شام یا نهارم که کلا نمیفهمی داری چی میخوری چون هر دوشون میخان کنارت بشینن اونوقته که یا لیوانه آبشون کله میشه تو بشقابت یا کاسه ماستشون میریزه رو لباسات!!


یه نقاشیم که میخان بکشن کلی کاغذ خراب میکنن تا یه موجوده عجیب الخلقه بکشن بگن این تویی خاله!!!! آدم ضعف شخصیت میگیره میبنه از نگاه یه نفره شبیه هشت پائه!!


موقع خدافظی هم که هر دوشون چسبیدن به کمرت و نمیخان برن خونه هاشون نمیدونن من دارم برا رفتنشون لحظه شماری میکنم!!!


این همه غر زدم بگم این دوتا بچچه دوتا خاله ی فوق العاده مهربونتر دارن نمیدونم چرا باز میان میچسبن به من که یا دارم بهشون میگم نکنین یا دعواشون میکنم هرچی بیشتر دعواشون میکنم بیشتر میان سرم خراب میشن...مصبیتیه ها...



تعطیلات به روایت تصویر



وروجک شماره 1 و 2



امیرمحمد و زهرا (خواهرزاده های مظلوم وانیا!!)


این دو عدد طفل معصوم و مظلومی که تو عکس مشاهده میفرمایین این 3روز بقدری باهم کتک کاری کردن که نگو و نپرس،البته بهترین لحظه هایی که من ازشون دیدم،این بود که بعده هر دعوا زل میزدن تو چشم هم دیگه و بهم میگفتن دوســـــــــــــت دارم بعد محکم همو بغل میکردن و دوباره بازی تا دعوای بعدی...

وروجک شماره 1


اینم امیر محمدخان که جدیدا تریپش عوض شده..ماجراهایی داره امیر که باید براتون بگم


وانیانوشت:بخاطر کمر درد اینروزا از روی تخت نمیتونم پاشم،یکم حضورم کمرنگ تر میشه اما هستم....باید استراحت کنم تا هفته ی بعد بتونم بشینم سر جلسه کنکور....