درست یکساعت به رفتن، پشیمان میشوم!!
پیام میزنم: کاش قرار نذاشته بودیم....
جواب میدهد: من پیامتو نخوندم .
میدانم اگر دستی به صورتم نکشم مدام غر میزد و هی مسخره ام میکند
عادت دارد اول زل میزند بمن و هرچیزی که بنظرش کم یا زیاد شده را با آب و تاب برای خودم تعریف میکند!!!
اینبار بی حوصله تر از قبلم،خودش هم فهمیده، دست میکشد گوشه ی لبم و رژلب اضافه را پاک میکند....
هرچه بیشتر حرف میزند من ساکتر میشوم....فضای کافه آنقدر نفس گیر است که قبل از اعتراض من، دستم را میکشد و میرویم...
اینبار فقط در آغوشش آرام میگیرم بی هیچ حرفی فقط نفس میکشیم...
نفس و دیگر هیچ...
یک آغوش آرام و مطمئن ..
خوش میگذره الحمدالله .. ;D
دیدن پستی تازه توی وبلاگ یه دوست اونقدر ذوق زدم کرده که نگو نپرس
سلام خوشحالم که شما هنوز اینجا مینویسید تقریبا 80 درصد دوستانم رفتند من اما بعد از دوسال برگشتم و خیلی دلم گرفته از نبودنها که بخشیش هم تقصیر خودم بوده
من شما رو یادم نمیاد!!!!!!!!!!!!
مهم آرامش هست و بس
چقد خوشحال شدم که اینجایید
چه بچه ی نازی !
www.laktarashan.blogsky.com
www.pourkhalili.blogsky.com