هنوز به غروب جمعه چند ساعتی مونده اما اینبار خبری از دلگیری و دلتنگی نبود،برعکس،اینبار تو دلخوشی،تو بینهایت دلخوشی هر لحظه منتظری،منتظر رسیدن،رسیدن به چیزی که از ته دلت منتظرشی و براش لحظه شماری میکنی...چیزی از جنس عشق...
حالا چند ساعت از غروب جمعه گذشته....هنوزم چشمام میسوزه،هرچی به وسایلم که از قبل آماده کردم برا فردا نگاه میکنم دلم آتیش میگیره و بازم چشمام خیس میشه،چه ساده بودم که فکر میکردم این جمعه با جمعه های دیگه فرق داره... این جمعه بدترین جمعه ایی بود که داشتم...همه ی جمعه ها یه غروب لعنتی دارند که با آدمیزاد کنار نمیاد....
هنوزم گیجم...نمیدونم چی شد که بازم نشد...
نمیدونم چرا خدا اینقدر با من لج کرده،یه مدته که از هر دری میرم برم میگردونه هرچی دوست دارم ازم میگیره...دلم خیلی گرفته...امروز دلم بدجور شکست
خدایا با توام : دلم خیلی ازت پره!!!وقتایه دلگیری یه ترانه رو هزار بار گوش میکنم اما تو رویای خودم !!!
مثه این یکی که عجیب به حال و هوام میاد...
لطفا نصیحتم نکنید
اگر میخواهی قضاوتم کنی کفشهایم را بپوش...
جمعه ... جمعه ... جمعه ...
حالمو بدجور گرفت
دلم می خواهد زا ربزنم از این دنیای لعنتی و بیخود مزخرف اشغال لعنتی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی یی ی
سلام
من نصیحتت نمی کنم
فقط می گم "این نیز بگذرد "
سخت هست سخت ترش نکن
چرا اینقدر دلت پره وانیا جونم؟
سلامم وانیا جان
تو فک کن غروب جمعه..یه جاده و انتخاب شادمهر..........
اوه.......چه جمعه ای بود دیروز..اون
هوا........اووووم اون بارندگی..اون
تنهایی ِ توخونه و در و دیوارا!خدا رو
شکریه خیر پیداشددیشب یک کم
روحیمونوعوض کرد..هرررررر دفه
میخوام صبحای جمعه که بیدار
میشم به خودم تلقین کنم بگم
این جمعه یه جمعه متفاوته.
بازم نمیشه..........جمعه ها
متاسفانه لعنتی میمونه.والا!
بازم خونواده باشه یه نعمتیه
بنظرمن....تنهایی خورَس و
بس...................
دلت شاد وانیای مهربانم..
یاحق...
از جمعه متنفرم از همه جمعه ها با این غروبای دلگیره لعنتی
من نگرانتم وانیا
تو این چند وقته چته دخی منگول؟