-
تو
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 22:02
تو درد داری و من نمیتونم درمانت باشم فقط میتونم برات دعا کنم....
-
خدایا رهایم کن
جمعه 21 شهریورماه سال 1393 13:22
10دقیقه یکبار موتور خونه ی ساختمون کناری کار میفته...هنوز به صدایِ هوهویش عادت نکرده ام که یهو با یک انفجار خفیف خفه میشه... 10دقیقه یکبار تمام سلولهای مغزم خاموش و روشن میشوند...مغزم با موتورخونه ی همسایه on/off میشود!!! هر روز دارم حساب میکنم برای کدوم خطای زندگیم اینروزا دارم شکنجه میشم... این چاردیواری عذابم...
-
کسی نیست...
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 14:23
خسته ام از اینکه هرجا و هر لحظه لابلای خیالم سرک بکشی من رفتم... تو هم رفته ای...دیگر کسی نیست که بخواهد جور این رابطه را بکشد رفتنی ها باید بروند...هرکس باید خودش را جم و جور کند!!!!
-
غریبه ی من...
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1393 11:38
غریبه میخواهم که بمانی غریبه بمان...همین جا کناره من بمان... من خسته ام از آشنایان بی ثبات،آنهایی که امروز هستند و فردا رفته اند،دور تمام مهربانی های زودگذر را خط کشیدم!! غریبه بین خودمان بماند،کم کم دارم به تو عادت میکنم، به تویی که نمیشناسمت!!! من خسته ام از معتمدین تو خالی، از اعتمادی پوچ... غریبه فقط یک چیز را...
-
اشتباه...
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 23:22
بزرگترین اشتباه زندگی ام اتفاق افتاد و من هم افتادم کاش رهایم میکرد...طاقتم طاق شده...
-
زلال
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1393 15:14
-
لال میشوم بی تو...
پنجشنبه 9 مردادماه سال 1393 14:56
خسته شدم... نمیخواهم گوش دهم.... میخواهم حرف بزنم... حرف زد،حرف زد...من گوش بودم...تک تک حرفایش را گوش کردم...تعجب کردم،خندیدم،سکوت کردم و ... نوبتی هم که باشد نوبت من است...فقط چند کلمه و دیگر هیچ...انگار حرفهایم گم شده اند... من پرم از حرف اما گوشهایت نیست... گوشهای تو که نباشند من، لال میشوم...
-
بابا درد دارد
سهشنبه 7 مردادماه سال 1393 11:48
"ب" مثل بــابـــا "د" مثل درد بابا درد دارد...بابا درد دارد بابا همه ی زندگیه من است...بابا که درد دارد دنیایم تیره و تار میشود... وانیا نوشت:روزگار بدیست وقتی یکی روی تخت بیمارستان باشد و تو کمی دورتر...بیصدا بغض کنی،بیصداتر...
-
فقط یکبار دیگر بگو عبدالحسین...صدایم بزن
شنبه 28 تیرماه سال 1393 11:11
روزهای آخر من سادیسم گرفته بودم و او حواس پرتی... من مدام میپرسیدم اسمــــ من چیه و اونم هربار جواب میداد "عبدالحسین" ... نمیدونم حکایتش چی بود اما نگاهش عجیب منو میترسوند...میگن آدما وقتی میخان بمیرن چشماشو رنگ مرگ میگیره شاید دلش یه پسر میخاست که مردونه پاش وایسه...شاید از دیدن موهای بلند خسته شده بود......
-
من...او...تو...ما!!!
شنبه 21 تیرماه سال 1393 14:43
" منــــــــــــ و او " مـــــــــــــــــــــ ـا میشونــــــــد؟؟ ... میشود / ن میشود /میشود/ ن میشود... نــــــــه گیجـــــــم تــــــــــــــــــــــــو بگــو فقط تـــــــــــــو بگو که نمیــــــــ شود !!!
-
دارم میروم....
جمعه 20 تیرماه سال 1393 16:04
دارم میروم،مراقب دلم باش...شاید بازنگردم...
-
THREE STEPS ABOVE HEAVEN
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1393 23:09
فقط دارم نگاه میکنم، انگار دارم فیلم میبینم، THREE STEPS ABOVE HEAVEN!!! حواسم گاهی هست و گاهی نیست...حواسم دقیقا وقتی پرت شد که دخترک ترک موتور پسرک نشست و دستهاشو حلقه کرد دور کمرش...باد موهاشو تو هوا پخش کرد...دخترک سرکش داستان سرشو گذاشت رو شونه ی پسرک و آروم گرفت... یادم افتاد به خیلی دورترها ...همون موقه ها که...
-
بی تو...
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 21:55
امروز بی تو قدم زدم... امروز بی تو خندیدم... یادت باشد بی تو من میترسم... نفهمیدم کی از خواب بیدارم شدم؛ کی لباس پوشیدم،کی آرایش کردم...یادم نیست کدام رژلب بر لبهایم نقش بست...اینها همه در عرض چند سال گذشت...و من بی تو رها شدم... و من بی تو تمام خواهم شد...باور نداری؟ این خط این هم نشان /
-
تو بجای من ببار....
شنبه 3 خردادماه سال 1393 22:48
دریچه ای رو به آسمان تهران آسمانی که اینروزها دلش تنگتر از من می تپد خوشبحاش که بی محابا می بارد و اما من... ببار بجای من هم تو ببار
-
سخت هم که باشی درونت آسان است !!!
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 12:52
اتوبوس(راه آهن - تجریش) سرمو چسبوندم به شیشه اتوبوس ، دارم نگاه میکنم،نگاه میکنم به ماشینهایی که لابلای ترافیک می لولند،نگاه میکنم به آدمهایی که توی هر کدوم از این قوطی های آهنی نشسته اند...گاهی حرف میزنند،گاهی میخندند و گاهی اخم میکنند... زنی بی تفاوت به مرد اش با تلفن حرف میزند و بلند بلند میخندد...مردی برای بچه ی...
-
تخم دو زرده!!
جمعه 23 اسفندماه سال 1392 23:27
اینم شام امشب بنده... تخم مرغ دو زرده.... مامان خانومی فرمودند:خیلی خوش شانسی!!!
-
دانشگاه،من،گربه
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 20:42
اینم دوست جدید من توی دانشگاه که چند ماهی میشه بهش غذا میدم،اسمشم گارفیلد و فوق العاده تنبله و تازگی ها هم با چنگال فقط غذا میخوره!!!!
-
تهران...
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 23:50
تهران شلوغ تر از این حرف هاست، که کسی صدای کفش های تو را بشنود و یاد خاطره ای بیفتد.
-
دروغ...گو
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 22:12
از من... به تمام آدمهای دروغگوی دوروبرم از همه ی شما متنفرم...
-
ظهیرالدوله زندان تن!!!
شنبه 21 دیماه سال 1392 23:39
دوست دارم بنویسم بزنم بر در باغ که من از اینهمه دیوار بدم می آید ظهیرالدوله زندانی است نه برای صاحبان مقبره هایش، زندانیست برای چوون منی که مجبورم بر درهای یخ زده اش تکیه کنم... قفل ها را باز کنید...میخواهم فروغ برایم شعر بخواند... میخواهم به صدای ساز یاحقی گوش کنم... میخواهم کتاب بهار را ورق بزنم... میخواهم با قمر...
-
دختر سرما...
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 00:22
بار دیگر من متولد شدم!
-
اینجا تنها جاییست که همیشه برای من جا هست!!!
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 17:48
از دیروز صبح چندین بار تماس گرفته اند همه چیز را یادآوری کرده اند مدام تاکید میکنند که چیزی را فراموش نکنم... ساعت حدود 5:30بود که رسیدم بابا از 5صبح توی ترمینال منتظرم بود...آنقدر هوا سرد بود که بجای بغل کردن و بوسیدنش دویدم سمت ماشین...وقتی رسیدم خونه مامان در را باز کرد بوسیدمش و دویدم سمت بخاری تا گرم شوم...بابا...
-
یلدا...
شنبه 30 آذرماه سال 1392 23:03
در کنار هم بودن زیباست
-
تو بمان!
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 18:42
بگذار ثانیه ها بروند تو بمان ..من.. دستت را محکم گرفته ام تو بمان
-
امروزی که گذشت!
شنبه 16 آذرماه سال 1392 00:51
امروز تمام عشق و احساسم را کنار یکی از جوهای شهر بالا آوردم!
-
هی..حواست کجاست؟!
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 17:37
گاهی دلت عجیب هوای کسی را دارد کسی که اصلا حواسش به تو نیست!!!
-
پاییز لعنتی
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 23:31
دیر زمانیست که دیگر دلم نمیخواهد چون منی وجود داشته باشد امروز زیر باران پاییزی پایتخت دلم عجیب گرفته بود،امروز فهمیدم دلم شکسته است،آدمهای دنیا دل شکستن را بهتر از هرکار دیگری یاد گرفته اند،آنقدر تمرین کرده اند که از بر شده اند!!! اینروزها دل شکستن عادت آدمهاست دلم از نزدیکترین دوست داشتنی ترین آدم زندگی ام گرفته است...
-
احساسات نامحسوس
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 16:41
احساس شهری بین راهی در من است من در میانه ایستاده ام ،میان آمدن و رفتنت "علیرضا روشن"
-
باران پاییزی
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 23:04
باران پاییزی هوش از سرم میبرد هوای پایتخت امروز دیوانه ام کرد... امروز تن خیس ایتالیا رو قدم زدم...امروز زیر چتر چنارهای زرد و خسته ی خیابون قدم زدم امروز نفس کشیدم...زندگی کردم... خدایا امروز کمکم کردی تا آروم باشم... خدایا از هدیه امروز ممنونم.
-
بیرحم ترین عابر شهر
شنبه 27 مهرماه سال 1392 01:54
پاییز برایم فصل جدایی ست دارم جدا میشوم از این من خسته اینبار برگ های خسته را زیر پاهایم خرد میکنم میخواهم بیرحم ترین عابر شهر باشم من از پاییز بی رحم تر خواهم شد تن تمام خیابان ها را قدم میزنم "خش خش" موسیقی پاییز آرامم میکند و دیگر هیچ!!