-
برقص آ...برقص آ دخترک پاییزی...
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 19:13
دورم بگرد...دورم بگرد باد پاییزی ... برقص آ...برقص آ دخترک پاییزی ... بگذار باد با خود ببرد،عطر تنت را... باد پاییزی را در آغوش بگیر ...این لذتبخش ترین عشقبازیت خواهد بود!!! بگذار تنت را لمس کند...بگذار بوسه زند بر اندامت...باد پاییزی خیانت نخواهد کرد!!! دخترک پاییز شده ام... در دست باد حیرانم. در دست باد رقصانم....
-
قر و قاطی
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 10:53
قرار گرفتن در فضای جدید با آدمای جدید،حس غریبگی بین آدمای دور و برت... پراکندگی افکار این چندوقت منو از همه چی دور کرده از این خونه و از دوستام...گاهی حتی فراموش میکنم که دلم تنگ میشه برای کسایی که دوستشون دارم...گاهی حتی یادم میره به مامان زنگ بزنم سعی میکنم زیاد بخندم،از تنهایی فرار میکنم... جو دانشگاه بهم هیجان...
-
تشکرجات
شنبه 6 مهرماه سال 1392 23:10
+ ممنونم از تمام دوستایی که لطف کردند و برای مادرخانومی دعا کردند...به لطف خدا و دعاهای شما حال مامان خیلی بهتر شده. ++ بزودی از تحولات این چند هفته مفصل مینویسم.
-
مهر مادری ...بی مهری فرزند!
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 13:30
از فرط خستگی کمی آنطرفتر از تختش روی صندلیه قراضه کلینک ولو میشوم...چشمهایم درست نمیبیند فقط میشنوم که دارد ناله میکند...کم کم ناله هایش به هق هق بدل شد طوری که خواب از چشمهایم پرید...سیخ شدم روی صندلی... زل زدم به صورتش...انگار خیلی وقت است که ندیدمش...تا به این لحظه گله و شکایتی نداشته،حالا ینی کارد به استخوانش...
-
صمد چله...صمد آقا...دکتر صمد...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 22:39
صمد ...پسرک چشم رنگی دوران بچگی ام...پسری که توی قدیمی ترین خانه ی دومین بن بست کوچه ی درازمان زندگی میکرد...آنهم یک زندگی از نوع اجاره ای.... پسرک تر و تمیزی نبود اما لااقل خوش رو بود و همیشه لبخند میزد...نمیدانم چرا هیچ وقت دوست نداشتم با صمد همبازی شوم...حتی دوست نداشتم توی هیچکدام از بازیهای گروهیمان باشد... صمد...
-
هیس!!! تو از من و روزهایم هیچ نمیدانی؟
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 23:48
و آدم هایی که به راحتی آدم را قضاوت میکنند، از تو چیزی نمیدانند اما... و آدم هایی که از تو به نتیجه هایی میرسند و برایت راه حل میتراشند... و آدم هایی که بی دلیل آدم را گیج میکنند و به طرز فجیعی حرصت میدهند... و آدم هایی که با معیارهای خودشان آدمی را سنجش میکنند... و آدم هایی که حس میکنند کاملترین هستند و بس...
-
تهاجم فکری...
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 22:32
نمیگذارد درست و حسابی فکر کنم ،شاید چون خیلی شیک و راحت است!! هرچه هست زیاد هم دوستش ندارم...فرصت با خود بودن را از من میگیرد... نمیگذارد درست و حسابی به خودم و اطرافم فکر کنم...گاهی وسط سیر و سلوک خوشی میزند زیر دلم و لبخند میزنم! این مدلی اش را دوست ندارم...همانطور ساده، مثل روزهای قبل دوستش دارم...اصلا دلم میخواهد...
-
تولد بابایی...خوشحالی ما
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 18:36
خیلی خبرها آدمیزاد رو خوشحال میکنه اونقدری که دیگه رو پاهاش بند نیست... امسال یه هدیه ی خوب برا روز تولد بابایی بهش دادم.... اونم خبر قبولیم بود... بابایی تولدت مبارک ... از اول مهر بازم کیف و کتاب و قلم میگیرم دستم و بازم دانشجو میشم... خدایا ممنونم که کمکم کردی....
-
پاسها از شب گذشته است و کفش هایی هست که جا مانده...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 22:16
و این هم کفشهای نیمه جدی عزیز... پاسها از شب گذشته است. میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است میزبان در خانه اش تنها نشسته. در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او. اوست مانده ، اوست خسته. مانده زندانی به لبهایش بس فراوان حرفها اما با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند...
-
کفشهایم کو؟؟؟
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 22:00
همیشه شنیده بودم که کفش آدما نشون دهنده شخصیتشون هست،نمیدونم این حرف تا چه حد درسته اما بهرحال اینبار کفشهامون بهونه ای شد تا دوباره دوره هم جمع بشیم و یه چند ساعتی رو با هم خوش بگذرونیم خوشحالم که این اتفاق تو خونه ی من و برای حافظه ی هممون میفته.... جای خیلی از بچچه ها خالیه اما مطمئنم با همین جمع خوب و صمیمی یکی از...
-
بازی کفشها 5
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 16:07
دوستان لطفا چک بفرمایید کسی از قلم نیفتاده باشه : مریم انصاری،یسنا،اردیبهشتی،ندار،خاموش،جعفری نژاد،ژولیت،کیانا،دل آرام،مژده-رضا-آمنه-فاطمه،رضوان،شمیم یار،میلاد،مهرداد،حسام،بابک،محسن باقرلو،تیراژه،الف لام ی،طودی، فرشته،مریم،ته تغاری،یه مریم رهگذر،باغبان،وانیا، saeadeh وعده ما امشب ساعت 22:00
-
بازی کفشها 4
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 12:04
بازی تمــدیــد شـد تا فردا صبح ساعت 9:00 * صرفا بخاطر سلطان بازی ها ی بلاگستان زیر حرفم زدم و تمدید کردم. ** برای شرکت در بازی تشریف ببرید اینجا. *** دوستان برای کد آهنگ بازی فردا شب احتیاج به کمک دارم. **** عجالتا به کمک تیراژه ی عزیز و میلاد آهنگ در دست تعمیر میباشد.
-
بازی کفشها 3
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 22:49
از همه ی بچه هایی که لطف کردن و عکس هاشون رو فرستادن ممنونم و همچنان منتظر بقیه عکس ها هستم دوستانی که تا این لحظه عکسهاشون رو فرستادن: ندار اردیبهشتی الف لام ی میلاد رضوان مریم انصاری یسنا کیانا طودی وانیا شمیم یار مریم مهرداد تیراژه جعفری نژاد دل آرام فرشته ژولیت ته تغاری setafere saeadeh حسام محسن باقرلو ***دوستان...
-
بازی کفشها 2
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:39
دوستان عزیزم به خاطر یه مشکل کوچیک بازی رو جمعه شب رونمایی میکنیم چون من چهارشنبه و پنج شنبه نیستم پس همگی تا چهارشنبه ساعت 22 فرصت دارید تا عکس ها رو برام بفرستید(از تاخیری که پیش اومد معذرت میخام) در مورد چند تا سوال دوستان: 1-هرجور که دوست دارید عکس بندازید،حالا میخاید از کفش پوشیده شده باشه یا کفش تنها 2-بچه ها...
-
بازی
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 11:45
خیلی وقته که به این بازی فکر میکنم ینی دقیقا یه 7ماهی میشه اگه بیشتر نباشه،اما فرصتش پیدا نمیشد تا استارتش رو بزنم،حالا بنظرم وقته مناسبی باشه برا شروع بازی.... بازی کفشهــا شما برا این بازی چند تا کار کوچیک باید انجام بدین: اول از همه یه عکس از کفشهایی که هرروز میپوشین و باهاش احساس راحتی میکنین بگیرید تذکر: لطفا...
-
آرامشت آرزوست...
شنبه 19 مردادماه سال 1392 21:42
آرام بخواب بانوی آرام متاسفانه سیده خانوم دار فانی رو وداع گفت،معصومیت چهره و لبخندهاش تنها چیزایه که ازش تو ذهنمه،هیچ تصویر بدی تو ذهن هیچکدوم از آدمایی که تو مجلس بودن نمونده بود... + برای آرامش سیده خانوم فاتحه ای بفرستید. + به علت نامعتبر بودن پست قبل حذف شد.ممنونم علیرضا...
-
طعم خوش خاطره های نه چندان دور
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 16:41
میون استرسهای این روزها فکر کردن به روزهای خوشی که گذشت آدم رو سرحال میاره فکر کردن به روزایی که ممکن بود حماقت کنم و از دستشون بدم اما اینبار به دلم گفتم: آره تو روزای شلوغ و پر از استرس چندماه پیش که هنوز اثرش وجود داره (البته کمرنگتر)،سفر حال آدمو خوب میکنه مخصوصا اگه هم سفرهای آدم خیلی مشتی و خوش سفر باشند......
-
پشگل تراپی!!
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 12:41
پشگل تراپی یا همون درمان با پشگل اونم از نوع پشگل الاغ ... بعد از اینکه دوا و درمون شیمیایی جواب نداد به توصیه بزرگان محل و فامیل مادر مامور پشگل تراپی بنده شد! پشگل ماچلاغ یا به عبارت با کلاس تر عنبرالنسارا، همون پی پی الاغ ماده است .حالا من نمیدونم چرا حتما باید الاغ ماده باشه اما هر چی که هست گویا خواص خیلی زیادی...
-
دلبستگی دیوانگیست
جمعه 4 مردادماه سال 1392 15:25
دلبستگـــی دیوانگیـستـ... ...ودیگر هیچ!
-
بدتر از این نمیشه!!!
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 11:57
هر چیزی به وقت خودش میچسبه مثه : بستنی توی تابستون، سوپ داغ توی زمستون، هندونه تگری توی تابستون، لبوی داغ هم توی زمستون و صد البته سرماخوردگی هم توی زمستون کنار بخاری میچسبه نه وسط چله تابستون!! هیچی بدتر از این نیست که با تب بالا زیر باد کولر کیفور بشی بعد یهو لرز کنی و تا مغز استخونت بلرزه هیچی بدتر از این نیست که...
-
مادر رو ببین دختر رو بگیر...
شنبه 29 تیرماه سال 1392 11:43
بهش میگم ملاک شما تو انتخاب همسر چیه؟ میگه: ینی شما؟ جوابشو نمیدم و فقط نگاش میکنم. میگه: خب من راهنمایی که میرفتم بابای شما مدیر من بودن،من خیلی دوستشون داشتم،خیلی از محکم بودن و مرد بودنشون خوشم میومد،بابای شما خیلی مرد خوبیه،تحصیل کرده،فرهنگی،اجتماعی..برا همین امشب اومدیم خدمتتون! دلم میخواد دسته گلی که آورده رو تا...
-
سیده خانوم فرشته ایست از جنس تموم مادرهای این دنیا
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 11:38
پدرها و مادرها فرشته هایی هستن که از آسمونا اومدن برا مراقبت از ما... فرشته هایی که...انگار از آسمون اومدن که خودشونو وقف ما بکنن،از خودشون و رویاهاشون بگذرن تا رویاهای ما واقعی بشن...اونقدر صبورند که وقتی کنارتن آرامش عجیبی داری انگار تموم غمهات رو قراره اونا تحمل کنن.. فرشته ی این پست من مادری است که اگه به جای...
-
منتظر
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 14:35
منتظر گشایش دری از درهای رحمت الهی هستم و شدیدا محتاج دعاهای شما... موقع افطار بنده ی حقیر را فراموش نکنید.
-
میخواهم دنیا نباشد روزی که بابایی غم دارد
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 11:18
کلید را توی قفل میچرخانم و بعد از یکی دو قدم وسط حیاط خشکم میزند،دنیا روی سرم خراب میشود وقتی میبینم بابایی پریشان و مضطرب روی ایوان نشسته...روی زمین دو زانو جلوی پایش مینشیم و دستهایم را روی زانو هایش میگذارم،چشمهای خیسش را از من میدزد...با یک دست زیر بغلم را میگیرد و بلندم میکند...روی مرمرهای تبدار ایوان کنار بابا...
-
خندیدن با لبــ های قرمز
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 13:42
بعد از دو سال رفتن به یه عروسی هم کمی دلهره داره هم شادی بیش از حد... دیشب بعد از یه مدت طولانی به خودم و جریان زندگی برگشتم انگار دوباره نو شدم...چند بار لباس عوض کردمو جلوی آینه چرخ زدم تا بالاخره پیرهن کوتاه قرمز روی تنم نشست...آرایش که کردم تازه فهمیدم انقدر ها هم که فکر میکردم پلاسیده و خاک خورده نیستم...موهامو...
-
درهم ، برهم
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 12:12
هوای گرم اینروزها لذت خواب تا لنگ ظهر را زهرمارم میکند!!! آنقدر که تا شب پلکهایم با تصاویر اطرافم میجنگند!! این روزها تابستان هم مثله هزار مناسبت دیگر کمتر بوی تابستان میدهد،مثل عید که سال به سال کمتر رنگ و بوی عید دارد مثل رمضان که با رمضان های سالهای پیش دنیا دنیا فاصله دارد!! نمیدانم قضیه چیست اما هرچه هست ما...
-
نفسهایم رو به غربت اند!
شنبه 1 تیرماه سال 1392 11:40
فکر میکنم همه چیز تمام شد! تمـــــــــــــــــــــــــــا مـ گویی من فقط برای تمام کردن آمده امــ یا شاید هم برای خراب کردنــ درست نمیدانم من خراب میکنم یا خودش خودبخود خراب میشود؟!؟ نمیدانم بعد از این چه میشود،شاید همه چیز باهم تمام شود...من، او، دنیا ، آدمهایش، زندگی...همه بالاخره یک روز تمام میشویم...به همین...
-
قادر و نادر،شوکت و نصرت...نوژن و آرشام،آندیا و سوریتا...
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 13:28
چند وقتیه که دارم فکر میکنم به پروسه ی نامگذاری بچه های تازه دنیا اومده... باران،سام،آرتیمیس،نویان،آترینا،آرشام و..... اسمهای زیبایین اسمهای ایرانی،اسمهایی که گذشته های ما داشتن،حالا ما پدر،مادرهای جدید داریم تو اسمهای گذشته دنیال اسم بچه های فردا میگردیم... خیلی دوست دارم بدونم آیا این بچه های فردا و فرداهای ما ممکنه...
-
18613329
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 12:19
من هم مانند 18,613,328 نفر دیگر خوشحالم...
-
علی الحساب میمانم!
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 21:17
نمیدانم چرا اینقدر فکرم آشفته و دستم سنگین است برای نوشتن آنهم نوشتن در جاییکه روزی برایم بکرترین جایه زندگی ام بود البته فکر میکنم هنوز هم هست اما انگار کمتر دل و دماغ خلوت کردن با خودم را دارم انگار آدم های اطرافم مصنوعی شده اند یا من تصنعی راه میروم نفس میکشم حرف میزنم و گاهی میخندم!!! بنظرم وقتی کله ام پر از خالی...