برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

بوف کور...

...تنها مرگ است که دروغ نمیگوید!

حضور مرگ همه ی موهامات را نیست و نابود میکند.

ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بسوی خودش میخواند _ در سن هایی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی در میان بازی مکث می کنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم.... و در تمام زندگی مرگ است که بما اشاره می کند _ آیا برای هر کسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل بفکر فرو برود و بقدری در فکر غوطه ور بشود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟ آنوقت بعد باید کوشش بکند برای اینکه بوضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود _ این صدای مرگ است...

 


بوف کور_صادق هدایت_بهار 2536




امروز صبح از سر دلتنگی چشمامو باز کردم و چشمم افتاد به کتاخونه ی چوبیم که درست روبرویه تختمه ،خیلی وقته بهش سر نزدم،دست و صورتمو شستم و اومدم نشستم و زل زدم به تک تک کتاباش،هرکدوم یه خاطره داره که حافظه م داره پاکشون میکنه...اغلبشون همون کتابایی هستن که معرفیشون کردم...اما بوف کور صادق خان هدایت...کتابی که فرق داره با بقیه ی این کتابا...نویسندش،صاحب کتاب،کسی که کتابشو جا گذاشت به رسم هدیه و رفت... نابترین چیزی که این کتاب داره کهنه و قدیمی بودنشه،کاغذهایه کاهی...هرچی ورق میزنمش حس میکنم الان یکی از کاغذهاش جر میخوره از اینهمه کهنگی، از اینهمه جسارت،تفاوت و نفهمیدنهای خودم...بوی کاغذ کاهی صدسال هم که بمونه همون بوئه نه بوی نفت و گندیدگی این کتابای جدید با این همه تحریف و جابجایی و کج فهمی...نگران بوف کورم...جلدش اونقدری باهام حرف میزنه که خوده کتاب حرف داره...سیاه- کرم- قهوه ای با عکس دوبینی از هدایت با اون عینک گرد فرم مشکی...عاشقه این قسم کتابهای قدیمی ام با کاغذ کاهی و نوشته های کمرنگ اما دست نخورده و خواهم بود....



وانیا نوشت:جهت تهیه هدیه برا وانیا زیاد نگردین یه راهنمایی میکنم اونم کتاب، گل و شکلات که منو شدیدا خوشحال میکنه...


نظرات 42 + ارسال نظر
ساعت سپید شب پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

کتابای هدایت وقتی میخونم یه حسی دارم.پر از تناقض.پر از پیچیدگی

خب همین تنتاقضهاست که تو رو درگیر میکنه و بفکر وامیداره

احسان پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

وانیا اینا چیه میخونی؟ یه ذره داستان های نسل جدید رو بخون!

اکثرشون چرتن

سارا پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

کتاباش حرف نداره
با این که شدیدا آدمو دپ میکنه ولی باعث میشه آدم به خودش بیادو از این کارای بیهوده روزمره خودش که چیزی جز تلف کردن عمرش نیس دست بکشه
هرچند برای مدتی کوتاه چون ما آدما آدم بشو نیستیم

حرف نداره منم موافقم
دپ نه درگیر شاید دچار فکر و تغییر

تامارا پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ

کتاب به این قشنگی نخوندم
اوجه هنره
کی گفته میخادبرات هدیه بخره؟

بعله
گفتم شاید کسی دچار مشکل بشه راهنماییت کردم

ته مانده های یک مرد پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ب.ظ http://tahmandeha.blogfa.com

ما بوف های کور بی آشیانه
تسکین می یابیم وقتی
کسی از دردهایمان سخن می گوید....

الان بوفه کوری؟
شما که چشات بازه و زیبا مینویسی

امیرحسین... پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ http://afrand.blogfa.com

دبیرستان بودم که کتابش را از کتابخونه گرفتم بخونم. هر کی من را با این کتاب می دید یک دادگاه صحرایی برام تشکیل می داد که این چه کتابیه من دارم می خونم!
خوندش همیشه لذت بخشه

آخی الان کلاس چندی خاله؟
همیشههههههههه

علیرضا پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

بووف که با کتابای دیگه فرق داره ...
خاصه ...
چون خود هدایت خاص بود ...



هدیه ؟
برای چی؟
تولده ؟؟؟؟

بوف شاهکارشه


هدیه ی خونمان کم شده خواستیم اعلام کنیم داوطلب پیدا میشه یا نه؟
خودت چی حدس میزنی؟

محدثه تهرانی پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ

عزیزم تولدت الان نیست که
ولنم که تموم شد
عیدم که نیست
روز زن تموم شد
مناسبت دیگه ای هست بگو تقویمم ته کشید

مناسبتی نداره یوهو دلم خاست

علیرضا پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

خودم چی حدس میزنممم ؟؟؟
اسکای از این آیکونای اندر تفکر غرقینگی نداره ؟؟؟
چه بددد ..
البته این اسمایلی شاید خوب باشه ...


خب ...
حتما یه دلیلی داره که کادوی خونتون پایین اومده دیگه ...
نداره ؟
اصولا این حس در چند وضعیت به انسان دست میده ...
1- تولد
2-عروسی
3- نه تولد نه عروسی ... همینجوری
4-یه مناسبت خیلی خاص
5-تو یه چیزی اول شدین ؟
6-تو یه چیزی اول نشدین ولی توقع دارین دوستاتون بهتون روحیه بدن برای دفعه ی بعد اشالا
7 -یه کاری کردین ... یه کار خوب و جالب ... ولی نمیخواین اینجا بگین ... و حالا دارین غیر مستقیم اشاره میکنین ...
8-وانیا نوشتتون مخاطب خاص دارههه...آرههه؟ (مبارکه ایشالا :دی)
9 -در کل روزای خوبی رو دارید پشت سر میزاری ؟
10 - حدس میزنید تو آزمون پیش روتون فوق العاده ظاهر بشین ؟؟
11 -دلتون میخواد با یه کادو یه خاطره ی خوب از این روزا داشته باشین ؟
12 -دلتون شکلات میخواد ... شکلاتی که شیرینیش طعم محبت یه دوست رو بده ؟نه یه شکلات معمولی ..؟
13 -ایضا در مورد کتاب؟
14 -ایضا در مورد گل ؟
15 - کلا همینجوریییی ...بی دلیل خاصی ...
16 - میشه یه راهنمایی کنید ؟؟؟

وای علی کلی خندیدم
مخاطب خاص که نه هر کسی میتونه خاص باشه خواستن توانستنه دی)
همه ی موارد صحیح است اما شکلات تلخ باشه ترجیحا82%
مورده 15 هم میتونه باشه
کلا بیشتر فکر کن کم فکر کردی

رها بانو پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://rahabanoo.blogsky.com

سلام وانیا جونم

بوف کور رو اولین بار دبستانی بودم که خوندم ! از کتابخونه ی داداشم دزدیمش و خوندم ولی هیچی ازش نفهمیدم ! بعدها چند ده بار خوندمش و هر دفعه به یک نکته ی پنهان پی میبرم که پیش از اون ذهنم غافل بوده ازشون ...

عزیز دلم کاش پیشت بودم و میتونستم بهت کادو بدم ...
من عاشق کادو دادنم !

سلام عزیزم چه متفکر بابا خیلی تو متفاوتی اصلا بچچه رو جه به رفتن سر کمد برادرش!
مممنونم رهاجونم منم عاشق کادو گرفتنم

ص پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ب.ظ

موسیقی بلاگتون رو خیلی دوست دارم!
بوف کور رو نخوندم، یه کتاب دیگه از صادق هدایت خونده بودم، که درکنار چیزایی که ازش شنیده بودم مقداری ازش بدم اومد. با تیکه متنی که از کتابش گذاشتین و خوندم نظرم مقداری عوض شد، شک کردم، قصد دارم حتما بخونم این کتابشو. نمیدونم، شاید هم الان نسبت به اون موقع تغییر کردم!
به هرحال سپاس!

سلام ممنون
از ساعت 25 توی وبلاگش گوش کردم و گذاشتم اینجا خودمم خیلی دوستش دارم
امیدوارم همونی باشه که فکر میکنی
خواهش میکنم

حمید پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

- زمون اوایل جوانی خیلی از کتابای هدایت رو خوندم...هیچوقت از داستانهاش خوشم نیومده...کاری به تلخ بودن اغراق شده اش ندارما...کلا به دلم نمیشینه...یجوریه...انگار یکی در عالم توهم نوشته شون...قشنگ و اسرارآمیزه ولی واقعی نیست...مثل همین قسمتی که نقل کردی...

- آخه "کتاب و گل و شکلات" هم شد هدیه!؟...واللا خوبیت نداره یه زن مسلمان از اینچیزای فرنگی دلش بخواد!...بابا چندتا چیز درست حسابی بخواه که به درد آخر عاقبتت بخوره!...جانماز و تربت و مهر یه کیلویی و کتاب وصایای امام رو ول کردی چسبیدی به اینچیزا!؟...جریان انحرافی" که میگن شماهایید دیگه!

سلام حمیدجان هرکسی نظری داره خب
من!!جریان انحرافی من کجام منحرفه؟!
رمانتیکه
مهر چندکیلویی مگه هست؟!!!
هیچوقت نفهمیدم وصایای اما چی میگه زبونش سخته میپیچونه
خداروشکر دانشگاه آزادی نبودم زوری بخام پاس کنم اما برا استخدام هرچی خوندم نفهمیدم انداختمش کنار استخدام نشدم نخوندمشم

دلارام پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ

اسم صادق هدایت که میاد یاد آدمهایی میوفتم که خیلی میفهمند.میدونی هیچ وقت کتابهاشو نخوندم ولی هرکسی که ازش تعریف کرده ،یه آدم خاص بوده.
در خریدن شکلات متخصصم چون خودم عاشقشم . پای هدیه که اومد وسط خودم یه بسته خوشمزش رو میخرم برات

آدم خاص بودنم دردسره ها
دستت درد نکنه مهربون

مکث پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

به توصیه یکی از دوستای خوبم امشب می خوام برای چندمین بار سگ ولگرد هدایت رو بخونم وانیا... ذوق دارم...

من دارمش اما جدیده ینی برا 10ساله پیشه از سری کتابای جلد قهوه ای معروفش نیسشت منظورم انتشارات اولی شه
بخونم
قربون ذوقت برم

تلخ پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ http://chekhov.blogfa.com/

به خاطر بعد مسافت از دادن هرگونه هدیه معذوریم

اصفهان چه خبر؟

گمنام جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://future-engineer.blogfa.com

ما هم عاشق گل و کتابیم!

بعد هم شکلات تلخ!

ما ینی چندنفر؟

ورودی!! جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://hamotaghi.blogfa.com

من و تو و او
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد بقیه بچه ها به او خندیدند آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم گاهی به هم گره می خورند گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

ورودی!! جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://hamotaghi.blogfa.com


سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت
روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!! تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!! او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم هیچگاه یکدیگر را نشناختیم اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود؟؟؟هر روز از کنار مردمانی میگذریم که یا من اند یا تو و یا اوو به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن او

ممنونم خیلی زیبا بود تو همیشه برام کامنتهای زیبایی میذاری و متفاوت

گمنام جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://future-engineer.blogfa.com

مجموعه کتاب های صادق هدایت نسخه ی قدیمیش حدود ۱ماه پیش به کتابخونه ی کوچیکم اضافه شد

ولی به دلیل روانی بودنم ازم قول گرفته شد تا بعد از امتحاناتم نخونم!!!!!

چرا روانی بودن؟

آقـای مـدرنـیـه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ق.ظ http://boronze.ir

خب وقتی اون قطار بان بشه و قلب منم ریل نداشته باشه، مطمئنا از قلب من عبوری نمیکنه !! و منم چاره اندیشی کردم که هرطور شده خودمو یه جوری بهش وصل کنم، پس دهان فداکار شدم تا سر راهش سبز بشم... !


+ قالب طراحی خودمه. احساس کردم اون بالا بی روحه. یکم رنگ مشکی و نارجی روح دارش کرد !

آها الان فهمیدم
عجب مخت کار میکنه
خیلی قشنگ بود بابا طراح

آقـای مـدرنـیـه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ق.ظ http://boronze.ir

صادق هدایت رو دوس دارم. و این کتاب بوف کورش را میخواهم ، گیر نیاوردم (اصلا منظورم این نبود که کتابو واسم بفرست)

شرمنده ولی الکترونیکش رو سایت اصلی دفتر هدایت هست همونه

آقـای مـدرنـیـه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ق.ظ http://boronze.ir

ما الان بقیه متن را هم خواندیم و فهمیدیم آن کتاب خیلی عزیز است و اگر بمیریم هم آن را به ما نمیدهید

نه نمیر ولی میتونم قرض بدم اما امانت داریتو باید ثابت کنی

گمنام جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ق.ظ http://future-engineer.blogfa.com

خوب ما فعلا نزده می رقصیم دیگر!!

خودتان که بیشتر در جریانید!!!!!!!!

اینجا خانواده نشسته!دیگر چه جوری بگویم؟!!!

شما برقص من ساز بزنم که دیگه بندری میرقصی

کیانا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلام وانیا جونم
من خیلی کتابای صادق هدایتو دوس دارم بخصوص سگ ولگردشو
معرکه اس و غم انگیز...


قضیه کادو چیه؟؟؟؟؟؟من بهت هم گل میدم هم کتاب هم شوکولاااااات

سگ ولگرد هم قشنگه
ممنونم مهربونم کادو هیچی

Maryam, Me & Myself جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ

چقد ترتمیز ه اینجا. آدم کیف می‌کنه (-:

از چه لحاظ؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

فلوت زن جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ب.ظ http://flutezan.blogsky.com/

تا حالا از کتابای صادق هدایت نخووندم ولی خیلی ازش شنیدم ، خوب یا بد ! دو تا از کتاباشو خریدم ولی هنوز فرصت نکردم بخوونم ! از کتابای سخت خوشم میاد ، فک می کنم کتاباش باید از کتابای سخت باشه یعنی دیر فهم ! بالاخره یه روزی که امیدوارم دیر نباشه می خوونمشون !

هدیه می خوای ؟! الهی ! خودم برات شکلات می فرستم ولی تلخ ! چون تلخ دوست دارم و دوست داری !

آره سخته
ممنونم مهربونم

گمنام جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ http://future-engineer.blogfa.com

برایم سیگاری آتش بزن ؛

میان لب هایم بگذار ،

و دور شو . . .

پر از باروتم ! . . .

وای چه خطرناک شدی تو؟

آقـای مـدرنـیـه شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ http://boronze.ir

نا امید نشو... یه روز خوب میاد...

کی گفته من ناامیدم؟

ناشناس شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ق.ظ

هدایت رو بهت گفتم نخون

رها بانو شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ب.ظ http://rahabanoo.blogsky.com/

سلام خانوم خانومای کم پیدا !

آره والا گفتی !
داداشمم همیشه دعوام می کرد وقتی کوچولو بودم !
9 سال از من بزرگتره ... اون وقتا که من یه بچه دبستانی بودم اون یه جوونه برازنده بود واسه خودش !!! فک کن ... من میرفتم سر وقت ِ دفتر شعراش و شعرای عشقولانشو هم میخوندم !!!!
حالا تو دیگه دعوام نکن وانیا جونم !
بچگی کردم خب !
اونم بخشیده !

سلام
نبودم بکل این چندروز
دعوات نکردم فقط خودم از این کار ضربه خوردم از همین بچگی ها

Sajjad شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

به فردا فکر نکن خدا بزرگه / برا همینا که داریم خدایا شکرت

خدایا شکر

میترا شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://mitra-khanabadi.persianblog.ir

سلام
من همه ی آثارشو خوندم گرچه جز نویسندگان محبوب من نیست اما برای نوع نوشتن و سبکش ارزش و اعتبار زیادی قایلم و اما کتابای کهنه و بوی نا که برگهای کاهی میده رو دوست دارم قدیمی ترین کتابی که دارم و ازیک کتابفروشی توی بازار اصفهان پیدا کردم نسخه ی اصلی شوهر آهوخانم که مال سال ۴۹ واین کتاب اونقدر قدیمی که دلم نمیاد حتی ورق بزنم

نظر هرکس محترمه شما بیشتر از من اثار رو میشناسین و سبکها رو استاد میترا
تو مورد دوم به اشد وضع باهات موافقم

حمید شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

معلومه که هست! اصلا از من میشنوی بیا آخر پستتو عوض کن جاش اینو بذار! :

وانیا نوشت:جهت تهیه هدیه برا وانیا زیاد نگردین یه راهنمایی میکنم اونم محصولات سایت "حضرت پروداکشن"(!) که منو شدیدا خوشحال میکنه! :

http://www.hazrat.ir/product.php

(حتما ببین و بخند و حالشو ببر!)

وای حمید خیلی جالب بود کلی خندیدم تو کجا اینا رو پیدا میکنی

رضا افشاری شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ http://kolivar.blogfa.com

مرگ هم فرزند ناخلف زندگیه

اینم نظر جالبیه

انـــجمن نارضایتی شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ب.ظ http://degarmard2.blogsky.com

هــــــی. مــــرگ، آینده هر چیزی !

اففرین..

ص شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ

:) آره، بعدا دیدم این همون آهنگ ساعت 25 هستش :)
خوندم بوف کور رو
"خوب" شد که خوندمش!
سپاس

چه سرعتی

ورودی!! یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ب.ظ http://hamotaghi.blogfa.com

hellooooooooooooo

سلاممممممممممممممممم

آوا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ق.ظ

صادق هدایت...یمدت بعضی کتاباشو
میخوندم.یجوری میکنه آدمو...
نمیدونم.اما خیلی وقته
نخوندمش.هدیه هایتان
راعشق است بانوو
پایه ء خوشحالیتان
هستم م م م
شدیددددد
یاحق...

سلام ممنونم اوای عزیز

ماهک دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.maahakkkk.blogfa.com

سلام وانیا جون

شیرین ترین شکلاتهای عالم و زیباترین گلهای روی زمین تقدیم به شما

سلام مممنونم
شرمنده میکنید

فائزه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ http://kareman.blogfa.com

سلام. مشخصه که اهل کتاب هستید. منم به فکر تاسیس یه کتابفروشی آنلاین هستم اما نمی دونم کسی بهش احساس نیاز می کنه یا نه. خیلی به من لطف می کنید اگر به وبلاگ من سر بزنید و به نظرسنجی و سوالات جواب بدید. ممنون

سلام حتما سر میزنم مممنونم از اطلاع رسانی

کوآلا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

چه علایق جالبی من هم اشق اینک که گل و کتاب هدیه بگیرم و البته عطر !!

راستی من توپ مرواری صادق رو بیشتر دوست دارم

راستی باید کوآلا دیگه !! این آقای سه نقطه که دفعه ی پیش بهمم ریخت باز اومده افاضات کرده !

عطر دوری میاره!!
آره قشنگه اونم
میخونمش

سهبا سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

عاشق کتابم و چه قشنگ حست رو به کتابت نشون دادی عزیز . دقیقا من هم با یکسری از کتابهام همین حس و حال رو دارم . انگار جزئی از وجودم باشه . انگار هر برگش با من کلی حرف بزنه ،
گاهی همین کتابها بزرگترین معلم ثانیه ها میشن برامون .
ممنون که نوشتی .

ممنونم
واقعا ممنون که وقت گذاشتی و تک تک پستهار و خوندی و نظرتو بهم گفتی ازشون سرسری نگذشتی چون میفهمی که سرسری ننوشتم
بزرگترین معلم ثانیه ها قشنگترین واژها ست برام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد