بعد از دو سال رفتن به یه عروسی هم کمی دلهره داره هم شادی بیش از حد...
دیشب بعد از یه مدت طولانی به خودم و جریان زندگی برگشتم انگار دوباره نو شدم...چند بار لباس عوض کردمو جلوی آینه چرخ زدم تا بالاخره پیرهن کوتاه قرمز روی تنم نشست...آرایش که کردم تازه فهمیدم انقدر ها هم که فکر میکردم پلاسیده و خاک خورده نیستم...موهامو با ی پیچ و تاب عجیب با کلیپس پشت سرم نگه داشتم...الحق قشنگ شد!!! ناخنهایم رو گلی کردم...کفشهای قرمزمو پا کردمو زودتر از بقیه آماده شدم...
شب خیلی خوبی بود هم برای ما تماشاچی های عروس و داماد ذوقمرگ مجلس هم برای داماد خوش خنده و هم برای عروس خجالتی که نمیتونست خوشحالیشو قایم کنه...
تا تونستیم با دخترای فامیل پا کوبیدم و چرخ زدیم...اونقدر هیاهو کردیم که کم کم بزرگترها هم با رقصهای دست و پا شکسته شون همراهمون شدن...
شبی به یاد ماندنی بود...همه بی دلیل و با دلیل فقط شاد بودیم...خندیدیم...خندیدیم...
با هر خنده ی عروس و داماد ما هم خندیدیم
به شلنگ تخته ی دختربچه های 6،7ساله هم خندیدیم
با رقص خانوم دکتر با لباس پرنسسی اش ریسه رفتیم*
با دلیل و بی دلیل فقط خندیدم
به گریه های بی وقفه ی عروس کم سن و سال مجلس موقع خدافظی هم خندیدیم
تو دل شب میون نور و بوق ماشینا جیغ کشیدیم و بلند بلند آواز خوندیم...کف زدیم...
سرم رو از پنجره ی ماشین بیرون دادم ...سیلی خوردم از شب...سیلی خوردم از باد، اما بازهم خندیدم...خندیدیم به رقص موهایم در باد، خندیدیم به سیاهی شب...به تمام دلهره، به تمام سیاهی ها...
من دیشب با لبــــ های قرمزم فقط خندیدم و دیگر هیچ.
*خانوم دکتر،پرستار دکترنمایی ست که ماجراها دارد.
سلام ...
ایشالا همیشه به خنده باشه به دل شاد به عروسی حتی به خنده با لب های قرمز وانیا جان ...
سلام
شاد باشی توام
اخ منم دم عروسی خاست
ی عروسی توپ و پر از شادی
ی عروسی اشنا
نزدیک
اخ دلم ی عالمه خوشی خاست
خب عزیزم عروس بشوووووووووووووووو
همیشه به خوشی و رقص و خنده
ایشالله شما هم همیشه شاد باشید و خندون
خندون باشــی همیشه دختــرکِ دوست داشتنی
عزیزمی توووووووو
وانیااااااااااااااااااااا گفتم عروسی اشنا نه عروسی خودم ک
روزی ک من بخام واسه خودم عروسی بگیرم ، روز عزای من ِ
برا چی عزااااااااااااااااااااا؟
والا بخدااا
اصن خودت عروس شو من بیام انجا
ما دیگه پیر شدیم
چون من نمیخام . حاضر نیستم
من تنهاییمو ترجیح میدم
من میخام ازاد باشم .نمیخام یکی تو دست و پام باشه
بچچه جون میبینمت وقته عاشقی و دلباختگی
..الهی که همیشه با کفش و لباس و لب قرمز...بخندی و شاد باشی وانیای خوبم...
الهی من قربونت برم مامانگارم
سرخی آتش زینت بخش چهره ات
ممنوننم سعیدخان
شاد باشی
کاش تمام روزهایت پر باشه از رقص و شادی و خنده... با بهانه، بی بهانه...
کاش تو هم همیشه شاد باشی و سرشار از خوشی های بی پایان
سلامم عزیز جان
خوشحالم برات...خدا رو شکر
سلام خانومی
ممنونمممممممممممم
من گاهی حتی با بیرنگ ترین رنگ لب هم خندیدم اما چقدر درد داشت و بعد از آن درد خون آمد و لبهایم قرمز شد اما دیگر نخندیدم
قرمز مثل روسری این خانوم که دلش با اون بادبادکه رفته اون بالا بالاها از خوشی و آرامش
ایشلا که همیشه هم همونجا بمونه :)
سلام
همیشه اسمتو تو وبلاگ مهندس شعبانعلی میدیدم که کامنت میذاشتی اما هیچ وقت فرصت نشد که بیام وبلاگت.امشب از سر دلتنگی و بیکاری اومدم.لذت بردم
همیشه موفق و شاد باشی