از دیروز صبح چندین بار تماس گرفته اند همه چیز را یادآوری کرده اند مدام تاکید میکنند که چیزی را فراموش نکنم...
ساعت حدود 5:30بود که رسیدم بابا از 5صبح توی ترمینال منتظرم بود...آنقدر هوا سرد بود که بجای بغل کردن و بوسیدنش دویدم سمت ماشین...وقتی رسیدم خونه مامان در را باز کرد بوسیدمش و دویدم سمت بخاری تا گرم شوم...بابا با کلافگی غر زد که بیا بغلم ببوسمت...بازهم حس شیرین بچگیها، ناز کردنهای کودکانه و در آغوش گرفتنهای بابایی..محکم بغلم کرد صورتم را غرق بوسه کرد...
از تهران قرار گذاشته بودم که چهارشنبه ام کامل برای آنها باشد...اما تا حدود 12ظهر خوابیدم...رگ نزدنم...از خواب که بیدار شدم سردرد عجیبی داشتم آنقدری که از سوالهای پی در پی بابا طفره میرفتم...مامان شروع کرد به تعریف از لحظه های بی من بودنشان از یلدا و فال گرفتنهایشان به نیت چهاردخترون!!
از دلتنگیهای هرشب،از غذاهایی که هر روز به یادمان می پزد و با بغض میخورند...از حسرت های بابا برای بوسیدن دختر کوچیکه ...از باز کردن هندونه ی یلدا به شانس دختر کوچیکه...
کم کم یخ دخترک زمستانی-شان باز شد، آب شدم از خجالت،از لال بودنهایم، از نبودنهایم...از روزمره هایی که بهانه میشوند برای ندیدنشان،بهانه میشوند برای حرف نزدن،بهانه میشوند برای بی حوصلگیهایم...
شروع کردم به حرف زدن از روزهایم...بابا با ذوق گوش میکند...مامان هر از گاهی از آشپزخونه بیرون می آید نظر میدهد با هم میخندیم و باز میرود...
حالا دیگر دلم نمیخواهد چهارشنبه ام از دست برود...دلم میخواهد تا ابد اینجا بمانم...
اینجا تنها جاییست که دو نفر همیشه وقت دارند به حرفهایم گوش بدهند،دونفر که همیشه حتی وقتی هم که نیستم به یادم هستند به یادم حافظ باز میکنند....از ذوق آمدنم اتاقم را مرتب میکنند...
اینجا تنها جاییست که همیشه جای من است...
اینها تنها کسانی هستند که همیشه با عشق منتظرم هستند، فقط با عشق در آغوشم میگیرند و با عشق می بوسند مرا..
میدانم دلشان میخواهد که کنارشان باشم اما دل خوشند به خوشی ام در جاییکه دورم از آنها...
اینجا تنها جاییست که مرا بخاطر خودم میخواهند!!!
سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه و اوقات به کامتون باشه
خواستم بهتون بگم مطالب وب سایتتون بی نظیر و جالبه
و در کل باید بگم که وبتون معرکس
شما هم به وب سایت من یه سر بزنید اگه موافق به تبادل لینک بودید خبرم کنید
من باز هم به شما سر میزنم
موفق باشید
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن؛
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن؛
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم؛
که در طریقت ما، کافریست رنجیدن؛
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؛
بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن؛
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟؛
بدست مردم چشم، از رخ تو گل چیدن؛
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب؛
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن؛
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه؛
کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟؛
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس؛
که وعظ بی عملان، واجبست نشنیدن؛
ز خط یار بیاموز مهر، با رخ خوب؛
که گرد عارض خوبان، خوش است گردیدن؛
مبوس جز لب ساقی و جام می، حافظ؛
که دست زهد فروشان، خطاست بوسیدن.[گل]
ممنونم از انتخاب این شعر زیبا
برایم خاطره ی خوبی را تداعی کرد
آغوش خانواده امن ترین جای دنیاست. خدا رو شکر که در کنار خانواده ات حالت خوبه و از بودن هم لذت میبرید.
امیدوارم همیشه این گرما و عشق ..جانشین فصول سرد و دلتنگیهای دلت بشه وانیای عزیز..
خانه مهرت بر دوام...
سلام میخواستم بدونم داستان پشکل تراپی شما به کجا رسید آیا نتیجه ای داد یانه چون به من هم چندروز پیش توصیه کردند و الان پشکل را گیر آوردم ولی موندم چجوری استفاده کنم آیا بو داره یا نه
راستی وبلاگ جالبی داری به ماهم سربزن
عالی بود استفاده کن
تولدت مبارک
با آرزوی بهترین ها
وانیا جان تولدت مبارک
امیدوارم امسال سال برآورده شدن آرزوهات باشه عزیزم
تولدت مبارک وانیا جان