دقیقا شبیه کله ی دایناسور است، البته اگه بخام تخفیف بدم شبیه کله ی گوسفند با پوزه ی کشیده هم میتونه باشه...نقشه ی تهران رو میگم.
هر روز صبح تا شب میشینم زل میزنم به هزارتوی خیابونا و کوچه پس کوچه های تهرون...نه اینکه ولگرد باشم یا عشق پایتخت، نه ....حساب کرام الکاتبین است برای گرفتن ی مدرک پیزوری!!
میروم نبرد, پیروز برمیگردم، به تاجگذاری نرسیده انقلاب میشود، سر از آزادی در میارم،دوره میدون چرخیده و نچرخیده توی فرودگاه معطل گمرک میشم، غرق فکرمیشم حتما از ولی عصر هم گمرکی میگیرن لامصبا، حتما بارو بنه زیاد داره با مترو که نمیشه برد این همه بار رو...نمیدونم چه سری تو بریانک هست که گشنمه م میشه لامصب منو یاده بریونی اعظم اصفهان میندازه ...هربار هم که رفتم ازگل،نفسم بند اومد....
ینی اگه راننده تاکسی بودم تا حالا کلی کاسب بودم، روزی چندبار از منطقه یک به چهارده از چهارده به بیست و دو و الباقی مناطق.
ی فایل موسیقی گذاشتم روی دکستاپ کعنهو بولونی خاتون،(بولونی همون خمره است). چند دقیقه یکبار دوتا در میان مرتضوی ویلون میزند و گاهی ی یارویی سه تار و نی...فقط تو این فقره صدایه پاشایی کم است که اگه این یارو سر دمشق اشباعمان نمیکرد عنقریب گهگاهی نگرانم میشد وسط این شلوغ بازار...
اتفاق خاصی برام نیفتاده فقط سر گیجه گرفتم وسط تهرون گردی اینروزا....آدم با سرگیجه دست به قلم بشه بهتر از این از آب در نمیاد.
حالا این به کنار این وسط جفت و جور کردن سه تا استاد پر مشغله تو ی زمان و ی مکان از کله معلق زدن کف خیابونای تهرون سختتره.
سلام
سرگیجه های این شهر تمامی ندارد،گرچه در آخرین سفرم به شهر کوچکمان هم سرگیجه داشتم انگار دنیا یک جورایی زیادی شلوغ و تو در تو است...
بسیار هم زیبا و دوار نوشتید این سرگیجه ی هویت شعارهای ناتمام را.
+ حدسم درست بود،قبلا هم اینجا را خوانده بودم اما حافظه ضعیف یاری نمی کند.
سلامت باشید و شاد
ممنونم
گاهی این سردرگمی را میپسندم این شلوغیمو ازدحام گاهی ادم را با خود میبرد ب جایی ک یادت میرود که هستی و این برای من خود لذت است
دقیقا