همیشه شنیده بودم که کفش آدما نشون دهنده شخصیتشون هست،نمیدونم این حرف تا چه حد درسته اما بهرحال اینبار کفشهامون بهونه ای شد تا دوباره دوره هم جمع بشیم و یه چند ساعتی رو با هم خوش بگذرونیم خوشحالم که این اتفاق تو خونه ی من و برای حافظه ی هممون میفته....
جای خیلی از بچچه ها خالیه اما مطمئنم با همین جمع خوب و صمیمی یکی از بهترین خاطره ها رو میسازیم...
+از میلاد عزیز برای کد آهنگ بینهایت ممنونم.
برای مشاهده ی کفشها تشریف ببرید ادامه ی مطلب...
اول
مریم انصاری(38)
دوم
اردیبهشتی(38)
ندار(؟)
الف لام ی( 39)
پنجم
یسنا 37
ششم
کیانا37
هفتم
رضوان39 و همسری42
طــــ ودی 38
میلاد 43
عکس ششم کیانای نازنینم ( از رو ی کامنتایی که برای بچه ها میذاره و نوشته های شاد و شیطونش و همین طور عکس رنگی و قشنگش ):
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با بنفشه ها نشسته ام ،
سالهای سال،
صبحهای زود .
در کنار چشمه ی سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر،
گیسوان خیس شان به دست باد ،
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ،
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان ،
بهترین ترانه ،
بهترین سرود !
عکس هفتم : رضوان نازنین و همسر عزیزش
تو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیا،تو بمان، با من تنها تو بمان .
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب .
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند ...
عکس هشتم طودی عزیزم:
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
عکس نهم میلاد عزیز که به شکل عجیبی نسبت به خودشان و یارشان ارادت دارم . این عکس هم که آدم را می برد با خودش :
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا این منم یا اوست اینجا ؟
عکس دهم فاطمه شمیم یار عزیزم و فرزندان نازنینش شاید به خاطر حس دلتنگی این روزهای خودم باشد اما بیتی که به نظرم متناسب با حال و هوای این عکس باشد اینست :
نمی خواهم در آغوشت بگیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم
با اجازتون میخوام یه جامپینگ! داشته باشم به عکس باغبان عزیزم چون ممکنه امروز به همه ی عکسا نرسم
عکس بیست و چهارم با غبان نازنین لاله عباسی ها:
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن
یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست
عکس یست و دوم محسن باقرلوی عزیز هم شامل همین جامپینگ شدند با عرض شرمندگی البته. دست خودم نیست جهان سومی ام دیگه یعنی اولویت روابط بر ضوابط همچین تو مغزم حک شده! البته شایان ذکره که ابیات زیر فقط به خاطر حس و حالیه که عکس منتقل می کنه کفش خسته و ملول با پس زمینه خاکستری ...:
یک خیابان را برایت سنگفرش تازه کردند
گرچه می دانم که آن هم رختخواب راحتی نیست
گلفروش چهار راه خلوت این شهر متروک
خنده هایت مشتری دارد نگو که قیمتی نیست
ای جانم نیمه جدی بانو و این شعرهای زیبا
کاش وقتتان بیشتر بود و جامپینگ نداشتید
من چهل و پنج دقیقه کاملا خیره شده بودم به کامنتها و هر چند دقیقه رفرش میکردم که ببینم شعر بعدی کدام است
سپاس نیمه جدی بانوی فرهیخته.
عکس شانزدهم دلارام نازنینم که عکس کفشهایش با آنچه از و می شناسم مرا برد تا خیالات همقدمیش :
میان این برهوت
این منم
من ِ مبهوت
بیا !
بیا برویم
به آستانه گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطره باران ز نو بیاموزیم
بیا !
بیا برویم
به سبزه زار که گسترده سینه در صحرا
بیا که سبزه ی آن دشت را لگد نکنیم
و خواب راحت پروانه را نیاشوبیم
گیاه ِ تشنه لب ِ دشت را به شادابی
ز آب چشمه ، شراب شفا بنوشانیم
بیا !
بیا برویم
و مهربانی ِ خود را به خاک عرضه کنیم
که دشت تشنه ی عشق است و شهر بیگانه
بیا ! بیا برویم...
عکس پانزدهم تیراژه ی عزیز و رفیق نادیده ی نازنینم که رابطه ی قشنگ و رنگین کمانی اش با پدرش و این عکس مشترک با عث شد تا این شعر را برایش انتخاب کنم :
تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم
تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم
بخوان و پاک کن واسم خویش را بنویس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم
کسی هنوز عیار ترا نفهمیدهست
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم
سلام نیمه جدی بانوی عزیز...
چه انتخاب های قشنگی ...و چه شعرهای زیبایی...
ممنون بانو..
نیمه جدی جان!
با این تحلیل زیبایی که شما داشتی، به قول سعدی: «واجب بوَد که بر سخنت آفرین کنند»
عالی بود.
وای نیمه جدی عزیزم
ممنووووون
ممنون
چقد شعر قشنگی بود
ای جااااااااااااااانم نمیه جدی عزیزم
یعنی عاشقتم که انقدر زیبا شعر ها رو نوشتی برامون
ممنونم عزیز دلم
بیا برویم... بیا...
"تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم
تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم
بخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم "
ای داد از این شعر..
قبل از بازی عکس رو به دل آرام جانم در یاهو نشان دادم.
پی ام های من و دلی بعد از دیدن عکس را میگذارم کنار این شعر..و.. ای داد..
به اندازه ی یک دیوان غمگین شدم اما چه شیرین است این غم با همه ی عمقش..
یک دنیا سپاس نیمه جدی بانوی نازنینم.
مرسـی نیمه جدی عزیزم بابت این شعر
خیلیــــــ زیــــااااااااد
ممنـــون
:*
"آن جا که باید دل به دریا زد همینجاست"
محشر بود نیمه جدی بانوی عزیزم
یه دنیا ازت ممنونم
حس فوق العاده ای داشت این دو بیت
ممنونم
بقیه شعرهایی که نیمه جدی بانو انتخاب کردند هم فوق العاده هستند
شعر عکس دلارام یه جور خاصتری به دلم نشست
من واقعن شرمندم که امروز گرفتاریا نذاشت تا برای همه عکسا شعر انتخابی بذارم تو اولین فرصت این کارو تموم می کنم.
فرشته جانم تیراژه جانم دلارام جانم طودی جانم اردیبهشتی جانم مریم جانم و باغبان جانم خوشحالم که شعرارو دوست داشتین و ازین همه استقبال مشعوف شدم واقعن!
خیلی خوب شد بازی
خسته نباشی وانیا جان
و ببخشید که نتونستم بفرستم عکسمو !! بدقولی شد
ابر و باد و مه و خورشید و همه چی دست به دست هم داده بودن :|
و من چقدر دیر رسیدم
سلام وانیای عزیزم
مرسی خانوم گل بابت زحماتت
خسته نباشی واقعا
دستت درد نکنه
عکس یازدهم سعیده عزیزم :
من دلم گرفته
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست
کوچه باغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
من کلاس چندمم ؟
کودکی
بهانه ی بهار را گرفته است...
عکس دوازدهم حسام عزیز:
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای "او" گرفته است...
عکس سیزدهم مهرداد عزیز :
اینجا همه هر لحظه می پرسند :
ــ« حالت چطور است؟»
اما کسی یکبار
از من نپرسید:
ــ« بالت ...
عکس چهاردهم ژولیت نازنینم که دلم برای خودش و عاشقانه نوشتهای هفت شنبه هایش تنگ شده زیااااااد :
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد...
عکس هفدهم فرشته عزیزم که فرشته ی آرزوهاست ...:( به خاطر همه ی مهربانی ها و حس قشنگ کفشهایش)
آسمان را...!
ناگهان آبی است!
(از قضا یک روز صبح زود می بینی )
دوست داری زود برخیزی
پیش از انکه دیگران
چشم خواب آلود خود را وا کنند
پیش از انکه در صف طولانی نان
بازهم غوغا کنند
در هوای پشت بام صبح
با نسیم نازک اسفند
دست و رویت را بشویی
حوله نمدار و نرم بامدادان را
روی هرم گونه هایت حس کنی
و سلامی سبز
توی حوض کوچک خانه
به ماهی ها بگویی
سفره ات را واکنی
_نان و پنیر و نور_
تا دوباره
فوج گنجشک بازیگوش
بر سر صبحانه ات دعوا کنند
دوست داری بی محابا مهربان باشی
تازه می فهمی
مهربان بودن چه آسان است
با تمام چیزها از سنگ تا انسان
دوست داری
راه رفتن زیر باران را
در خیابان های بی پایان تنهایی
دست خالی باز گشتن
از صف طولانی نان را
در اتاقی خلوت و کوچک
رفتن و برگشتن و گشتن
لای کاغذ پاره ها
نامه هایی بی سرانجام پس از عرض سلام ...
نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...
نامه های ساده ی بد نیستم اما...
نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر دوری تو ...
گپ زدن از هر دری
با هر در و دیوار
بعد هم احوال پرسی
با دوچرخه
با درخت و گاری و گربه
با همه با هرکس و هر چیز
هر کتابی را به قصد فال وا کردن
از کتاب حافظ شیراز
تا تقویم روی میز
آب پاشی کردن کوچه
غرق در ابهام بوی خاک
در طنین بی سرانجام تداعی ها ..
با فرود
قطره
قطره
قطره های آب روی خاک
سنگفرش کوچه ایی باریک را از نو شمردن
در میان کوچه ایی خلوت
روبروی یک در آبی
پا به پا کردن
نامه ایی با پاکت آبی
_پاکت پست هوایی_
بر دم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن
یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ
روی آجرهای خانه
خط نوشتن با نوک ناخن
روی سیب و هندوانه
قفل صندوق قدیم عکس های کودکی را باز کردن
ناگهان با کشف یک لحظه
ازپس گرد و غبار سال های دور
باز هم از کودکی آغاز کردن
روی تخت بی خیالی
روی قالی
تکیه بر بالش
در کنار مادر و غوغای یکریز سماور
گیسوان خواهر کوچکترت را
با سر انگشتان گیجت شانه کردن
و انار آبداری را
توی یک بشقاب آبی دانه کردن
امتداد نقش های روی قالی را
با نگاهی بی هدف دنبال کردن
جوجه زرد و ضعیفی را که خشکیده
توی خاک باغچه
با خواندن یک حمد و سوره چال کردن
فکر کردن ، فکر کردن
در میان چارچوب قاب بارانخورده ی اسفند
خیره گی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده
دیدن هر روزه ی یک عابر عادی
مثل یک یادآوری
در سراشیب فراموشی
مثل خاموشی
ناگهانی
مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام
در عبور روزهای آخر اسفند
حس سبزی ، حس سبزینه !
مثل یک رفتار معمولی در آیینه !
عشق هم شاید
اتفاقی ساده و عادی است..
عکس هجدهم : کفشهای ناز مریم عزیز :
من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گل ها را می گیرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشیا جاری است .
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد.
روح من بیکار است:
قطره های باران را، درز آجرها را، می شمارد.
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
عکس نوزدهم ته تغاری عزیزم:
ذهن آجرنمات را بردار
از غزل های قهوه ای رنگم
گوش خود را بگیر و سوت بزن
که نفهمی چقدر دلتنگم . . .
عکس بیستم آقای جعفری نژاد عزیز :
یه موتور می خوام یه جاده که به آخر نرسه
پشت چشمک چراغش ، پاسبون سرنرسه
یه موتور می خوام که من رو ببره از این سکون
رخش بی ترمز من باشه واسه فتح جنون
یه موتور می خوام ‚ یه جاده که نهایتش تو باشی
ترک لحظه هام بشینی ‚ با من از دنیا جدا شی
یه موتور می خوام که چرخش مثل روزگار نچرخه
فکر راه تازه باشه روی یک مدار نچرخه
یه موتور می خوام که من رو ببره تا لب پرواز
گریه هام رو قاب بگیره توی زیر و بم آواز
یه موتور می خوام ‚ یه جاده که نهایتش تو باشی
ترک لحظه هام بشینی ‚ با من از دنیا جدا شی
بازم عکس بیستم آقای جعفری نژاد ( خداییش باید اینم براشون می نوشتم ... موافقین حتمن!)
آبجی ! قدِ یه نخود چشماتُ بنداز به دِلم !
بیتو من عینهو مثلِ یه سِجِلدِ باطلم !
به چراغِ گُذرِ مستای نصفه شب قسم،
که کتک خوردهی این زمونهی هلاهلم !
بازو رُ نیگا نکن ما لِهِتیم ! آبجی خانوم !
کفترام فقط به عشقِ تو میشینن روی بوم !
بومتون لَب به لَبِ با بومِ ما ، خودت بگو،
آخه چی میشه تو هَم بیای بشینی رو به روم ؟
سَنَدِ منگولهدارِ دلمون وَقفِ شُما !
کفترای جَلدمون ارزونیِ سقفِ شُما !
ما زمینْخوردهی اون چشمای عاشقکشتیم !
نمیبینی ما رُ امّا عُمریه دِلخوشتیم !
آبجی جون ! دوس ندارم که آبجی جون صدات کنم !
یه اشاره کن تا حتّا جونمُ فدات کنم !
آخه قربونت بِرَم ! وقتی تو کوچه راه میری،
یه کم آسّهتر برو ! اَمون بده نگات کنم !
ما که جزغاله شُدیم بَسکه آتیش سوزوندی تو !
کفترِ جَلدتُ از رو پُشتِبوم پَروندی تو !
به خیالت دِلِ کفتربازا کاروونسَراس ؟
نه عزیز ! اینجوری نیس که تو دِلِ ما موندی تو !
سَنَدِ منگولهدارِ دلمون وَقفِ شُما !
کفترای جَلدمون ارزونیِ سقفِ شُما !
ما زمینْخوردهی اون چشمای عاشقکشتیم !
نمیبینی ما رُ امّا عُمریه دِلخوشتیم !
عکس بیست و یکم خاموش عزیزم :
قشنگ یعنی چه ؟
ــ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد .
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن .
عکس بیست و سوم مریم رهگذر نازنین:
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض :
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .
پاکی خوشه ی زیست ...
عکس بیست و پنجم رضا ، مژده ، آمنه و فاطمه نازنین :
تا می نویسم پرنده
آشیانه می خواهد
آشیانه می سازم
هم-آشیانه می خواهد
هم-آشیانه که پیدا می شود
جوجه-جوجه
دفترم پر پرنده می شود
عکس بیست و ششم کاسپر عزیز :
آه ، چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه ، چه آرام و پر غرور گذر داشت ....
عکس بیست و هفتم وانیای عزیزم صاحبخانه ی مهربان این بازی که این دو روز خیلی مزاحم خانه و کامنتدانی اش شدم . ممنون بابت تمام زحمات.
غنچه با دل گرفته گفت :" زندگی لب زخنده بستن است ...
گوشه ای درون خود نشستن است !"
گل به خنده گفت :" زندگی شکفتن است ... با زبان سبز راز گفتن است !"
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد !
تو چه فکر می کنی .... کدام یک درست گفته اند ... ؟!
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است !
هر چه باشد او گل است ،
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است ...
سلام عزیز دلم
خیلی ممنونم ازت بابت زحمتی که کشیدی میدونم بچچه ها هم خیلی خوششون اومده اینجا خونه ی خودته
به گمان من انتخاب شعر سختر از کاریه که من کردم
یه لطفی بکن یه آدرس برام بذار یه کار فوری باهات دارم
سلام به رو ی ماهت وانیا جان. ممنون عزیزم . امیدوارم واقعن خوششون اومده باشه و بیاد البته!وبلاگمه. یعنی کار فوریت چی میتونه باشه
اون "وبلاگمه" اون وسط تو کامنت بالایی دیگه چیه؟ یا خدا؟!
رفتم وبلاگت دعوات کردم
عکس هجدهم : کفشهای ناز مریم عزیز :
من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گل ها را می گیرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشیا جاری است .
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد.
روح من بیکار است:
قطره های باران را، درز آجرها را، می شمارد.
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
نیمه جدی... عزیزدلم
وای مرسی خانوم گل
چقدر ناز بود
اینجاش که گفته بودی:
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد.
من وقتی از سر شوق و ذوق میخوام حرف بزنم برای یه لحظه نفسم میگیره و به سرفه می افتم
تو چقدر با دل آدما آشنایی عزیزکم
ته تغاری جان
ک و با اعتماد به نفس یعنی چی عزیز؟؟؟
طودی جان قابل تو رو نداره عزیز
بیا ببر برای خودت
مبارکت باشه
مهرداد خان
کفش نیست که برادرِ من
تابوت بچگانه اس
کفشای محسن باقرلو آدم رو یاد فیلم بچه های آسمان میندازه
سلام نیمه جدی جان...
واقعنننن محشررررررررررررررر بود شعری که برای من نوشتی ....
عالییییی...
با تک تک سطرهاش خاطره دارم ...خاطره ....
آخه دختر این شعر رو از کجا به ذهنت رسید بنویسی....
یک دنیااااااااااا ممنونم ...
آخی .. دیر رسیدم ! :(
+مرسی !جالب بود.
عزیزم ایشالله بازی بعدی
قراره اینجا چندوقت یبار بازی باشه
عزیزانم من متعلق به همه ی شما هستم ( آیکون یه آدم جوگیر!) خوشحالم که شعرا به دلتون نشسته . من خواننده خاموش وبلاگاتونم خب . در نتیجه تا حدود خیلی کمی همه رو بر اساس نوشته هاشون می شناسم ! انتخاب شعرا هم بر همین اساس انجام شد! اونایی رو هم که وبلاگ ندارن از رو کامنتایی که برای پستای خودم یا بچه های دیگه میذارن می شناسم. بله اینجوریاس! یعنی این پشتکاری که من دیروز و امروز تو کامنتدونی وانیاجان خرج کردم تو هیچ جای زندگیم مصروف نکرده بودم به جان خودم!
ای جانم نیمه جدی خانوم ...
خب همین دیگه دوستان متعجب شدن ...
بر حسب همون شناخت از شما ...
سلام وانیای عزیز و نیمه جدی خوبم
چه شعری ..چه حرفی ...هعی دارم با خودم زمزه میکنم ...مرسی مهربون ...
ذهن آجرنمات را بردار
از غزل های قهوه ای رنگم
گوش خود را بگیر و سوت بزن
که نفهمی چقدر دلتنگم . . .
مریم جان توی کامنتای بعد تصحیح کردم . منظورم رک و با اعتماد به نفس بود !
نیمه جدی جان ممنون بابت شعر ... زیبا و دلنشین بود ...
باز هم مرسی وانیا جان ....بابت این خاطره ی زیبا...
از آقا میلاد و همه یبچه هایی که زحمت کشیدن و شرکت کردن هم تشکر می کنم .
ایشاالله همیشه روزای خوب و خوش و خاطره های شیرینی داشته باشید.