برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

مانی و آسی ، فاطمه و نیما





پسرای بابک و فاطمه رو که میبینم انگار میتونم بخشی از گذشته ی خودمو ببینم، درست همون روزایی که آسی خانوم با هووی خودش یعنی من روبرو شد ینی همین روزای مانی...گاهیمیتونی چیزایی رو ببینی که هیچ وقت ندیدی یا تو هیچ عکسی نمیتونی پیدا کنی!!!

نگاه های شیطنت بار مانی دقیقا شبیه همونایی که تو تک تک آلبوم های بچگیه من و آسی هست
ما 20 ماه اختلاف سنی داریم، 20ماه زمان کمی است تا ی بچه ته تغاری باشه ، از همه جالبتر اینه که با ینفر مواجهه بشه که هم جنس خودشه ینی همه ی چیزایی که اون نیاز داره توام نیاز داری، لباسای دخترونه، عروسک های یک شکل و خیلی چیزایه دیگه اونوقت این تویی که شروع میکنی به ایجاد تفاوت...شروع میکنی به ساز مخالف زدن میخای تفاوت ها بیستر از شباهت ها باشند...درست مثل آسی خانوم ما و یا شاید آقا مانی!!!
غذاهایی رو دوست داری که تازه وارد معصوم دوست ندارد...هوس بازی با اسباب بازی هایی رو میکنی که اون داره باهاشون بازی میکنه...زمانی پی پی داری که اون میگه میخام برم دستشویی...و ده ها بهانه ی دیگر برای از میدان به در کردن تازه وارد معصوم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد