برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

بغلم کن

درست یکساعت به رفتن، پشیمان میشوم!!
پیام میزنم: کاش قرار نذاشته بودیم....
جواب میدهد: من پیامتو نخوندم .
میدانم اگر دستی به صورتم نکشم مدام غر میزد و هی مسخره ام میکند
عادت دارد اول زل میزند بمن و هرچیزی که بنظرش کم یا زیاد شده را با آب و تاب برای خودم تعریف میکند!!!
اینبار بی حوصله تر از قبلم،خودش هم فهمیده، دست میکشد گوشه ی لبم و رژلب اضافه را پاک میکند....
هرچه بیشتر حرف میزند من ساکتر میشوم....فضای کافه آنقدر نفس گیر است که قبل از اعتراض من، دستم را میکشد و میرویم...
اینبار فقط در آغوشش آرام میگیرم بی هیچ حرفی فقط نفس میکشیم...
نفس و دیگر هیچ...

نظرات 5 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:52 ب.ظ

یک آغوش آرام و مطمئن ..

مَـن .. پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ق.ظ http://http://neighbor-g0d.blogfa.com/

خوش میگذره الحمدالله .. ;D

دکتر کتابفروش پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:19 ق.ظ http://possiblenight.persianblog.ir/

دیدن پستی تازه توی وبلاگ یه دوست اونقدر ذوق زدم کرده که نگو نپرس
سلام خوشحالم که شما هنوز اینجا مینویسید تقریبا 80 درصد دوستانم رفتند من اما بعد از دوسال برگشتم و خیلی دلم گرفته از نبودنها که بخشیش هم تقصیر خودم بوده

من شما رو یادم نمیاد!!!!!!!!!!!!

گودول پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:17 ق.ظ http:// khesht40.blogfa.com

مهم آرامش هست و بس

چقد خوشحال شدم که اینجایید

a سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:01 ب.ظ

چه بچه ی نازی !
www.laktarashan.blogsky.com
www.pourkhalili.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد