برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

شباهتهای ادمیزاد و پشه..

آروم یه گوشه نشستم‌ و دارم می نویسم هرچی تو افکارم غرق میشم اما بازم نمیذاره! کی؟همین پشه‌ی کوچولو که تو این چند دقیقه ای که من اینجا نشستم شاید بیشتر از 10بار میشه که اومده و هی می خواد به زور خودشو تو این سوراخ فرو کنه، بازهم با دستم دکش میکنم ولی نه، انگار ول کن معامله نیست نمیدونم چه اصراری داره که خودشو به زور بچپونه تو سوراخ بینی مبارک بنده- اصلا متوجه نمیشم برا چی اینقدر تلاش می‌کنه واسه همین با یه حرکت سریع ضربه فنی‌ش میکنم(منو باش زورمو دارم به کی نشون میدم!)کف دستم آروم و بی حرکت دراز به دراز افتاده و انگار نه انگار که این کوچولوی سیاه همین چند لحظه پیش داشت بال بال میزد تا خودشو برسونه اون تو، دلم به حالش سوخت آخه یکی نیست بهش بگه مغز فندقی، مگه اون تو چه خبره؟ (آخه مگه تو مغزم داری؟)

حالا گیریم که بر فشار هوای خروجی غلبه کردی و شانسکی  با یه مکش رفتی تو اون سوراخ تنگ و تاریک، می خوای اونجا چیکار کنی، تو جایی که نمیدونی چیه و کجاست؟ تازه اون تو پره از ادوات حفاظتی در برابر خطرات طبیعی، میری اون تو گیر میفتی هم منو گرفتار میکنی هم خودتو اسیر و عبیر و دیگه نه راه پس داری نه راه پیش و همونجا جان به جان آفرین تسلیم میکنی حالا بهتر که همینجا کف دست من با عزت و سربلندی مردی!

این پشه هم شده مصداق یه سری از آدمها، اونایی که زور میزنن به یه چیزی برسن که درست نمی دونن چیه. هی تلاش میکنن و هی زور میزنن و از اونور خدا کریمی میکنه حکمت نشون میده که نرو جلو چیزی توش نیست، اما دوباره میره جلو هرچی اوستا کریم پس گردنیشو محکم تر میکنه یارو بیشتر تشویق میشه خودشو یه جوری فرو کنه اونجایی که میخواد-صبرم حدی داره- اینجاست که خدا ولش میکنه تا بره جلو و میره، و اینجاست که تازه میفهمه حکمت یعنی چی. و درست میفته تو یه چیزی بنام هچل و مثه اون موجود دوست داشتنی معروف تو گل جا خوش میکنه! و در بهترین حالتم میشه مثه دوست متوفی بنده.

چرا ما همیشه یه چیزی رو زوری میخوایم؟گاهی بهتره یکم سبک و سنگین و صبر کنیم.چرا چیزی رو که هیچ شناختی ازش نداریم و دیگران هی گلوشونو پاره و زبونشون و مودار می‌کنن که نکن نکن.... لج میکنیم و انجام میدیم ؟ با کی لج میکنیم ؟میگی میخوام تجربه کسب کنم خب کسب بفرما اما از راه درستش نه با لجبازی.هرچند اختیار خودتو داری، اما اگه اینبار رفتی و افتادی تو هچل لطفا رو من یکی حساب نکن!

کتاب پیشنهادی:پشت پرده های حرمسرا بقلم حسن آزاد که گوشه ای از تاریخ اجتماعی ایران هست، بنظر من کتاب بی نظیری است من خودم 2بار خوندمش.

وانیا نوشت:از این بعد یه بخش آخر هر پست میذارم تحت عنوان خزعبلات ذهن یک دیوونه و دوستش که بعدا بیشتر توضیح میدم.

پی معرفی وبلاگی:وبلاگ علی تجدد عزیز یکی از اون وبلاگهایی که من بشخصه از خوندش لدت میبرم اسمش هست کاریکاتوریست درک نشده .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد