برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

نمی دانم از پس چشمانت چه چیز پیداست


بگذار عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه به آن می‌نگری.

دقیقا یادم نمیاد کلاس چندم بودم که این جمله رو تو کتاب فارسیمون خوندم؟اما خوب یادمه که اونموقعه ها هرچی این جمله رو می خوندم هی می گفتم بابا ای ولا عجب حرفی زده این یارو، اسمش چی بود؟ آها یادم اومد: آندره ژید.

اونروزا گوشه‌ی کتاب دوستامون و یا تو دفتر خاطرات آخر سال براشون این جمله رو می نوشتیم و هی می‌خواستیم معنی اصلی این جمله رو به دیگری بفهمونیم اما خوب یادمه اونروزا همه معنی این جمله رو خوب یاد گرفته بودن.(احساس عقل کلی بهمون دست میداد هی می‌خواستیم بگیم ما بهتر از بقیه فهمیدیم!)

گذشت و گذشت تا رسیدیم به اینجا از اون روز تا حالا اونقدر عظمت تو چشمامون جمع کردیم که حالا هر وقت یه چیزی می‌بینیم، این قرنیه‌ی بدبخت باید با چه زاجراتی تصویرو بگیره و اونوقت شبکیه‌ی مادر مرده هم نمیدونه تصویر به این گندگی رو کجا پهن کنه تا مغز حضرات فرمون بده!

میدونی میخوام چی بگم؟

میخوام بگم که اگه اونروز معنی این جمله رو خوب فهمیدیم و هی زور میزدیم به بقیه هم معنیشو بفهمونیم اما حالا با گذشت زمان دقیقا به عکس معنای این جمله رسیدیم وقتی یه مسئله پیش میاد یا یه اتفاقی میفته اونقدر قضیه رو بزرگ میکنیم که تغییر چهره میده و هیچی ازش باقی نمی مونه جز چیزی اون چیزی که ما می خوایم.عادت کردیم چیزای بزرگ رو ببینیم چیزایی که یه پوسته ی رنگی و بزرگ دارند اما توخالیه تو خالی هستن.یه جای خوندم نوشته بود:

"ما همیشه صداهای بلند را می شنویم پررنگ ها را میبینیم  سختها را می خواهیم.غافل از اینکه خوبها آسان می آیند بی رنگ می مانند و بی صدا می روند."

وانیا نوشت: اونروزا چه آسون هر چیزی رو به کسی منتقل می کردیم اما حالا هرچی سعی می کنم یه مطلب رو به کسی بفهمونم دقیقا عکسش رو متوجه میشه یه مدت فکر می کردم مشکل از منه شاید من بد بیان می کنم اما می بینم نه دید هر نفر نسبت به یه قضیه ی ثابت که دوتا معنی بیشتر نداره (کوچیک یا بزرگ) متفاوته، درست مثه همون جمله‌ی ژید! در بهترین حالت هم حرفت رو درست متوجه میشن اما عکس العمل ها دقیقا برعکسه!

پی کتاب نوشت:کتاب این هفته "خاطرات روسپیان سودازده‌ی من" بقلم گابریل گارسیا مارکز هست، فکر کنم از اسم کتاب تم اون معلوم باشه و نیازی به توضیح نداره البته فضای داستان یکم متفاوته چون مارکز همیشه شما رو بین زندگی واقعی و رئیا قرار میده باید اثراشو بخونید تا متوجه بشید چی میگم.

بهترین پستی که تو این هفته خوندم:بازی عکسها کیامهر باستانی و تحلیل کوروش تمدن از همون بازی بود.

پی معرفی وبلاگی: اگه به خوندن داستانهای کوتاه و دنباله دار علاقه دارید برید اینجا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد