برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

این پست عنوان ندارد


گاهی کنار می آیی با دور و برت با آدمای اطرافت...


گاهی هر کاری میکنی با خودت هم نمی تونی کنار بیایی چه برسه به آدمای دیگه...


امیدوارم به آرامش برسم...امیدوارم دور از آدما بشه دووم آورد...





  آخریــــن نفـــ ســـــ




سردمه...دارم میلرزم


زمستان استخوان سوزی ست...


و اما تولدی دیگر در میان این همه سردی...


باید پوست بیندازی...تخم بترکونی...درست مثه جوجه کلاغی که آنقدر نوک میزند به پوسته اش تا سر در بیاورد از زندگی،از آغاز...



+تمام دیروز رو منتظر یه تماس بودم...


+شاید پستچی ها در خواب نازند آنجا...


-بی ستاره" چند شب پیش از رادیو هفت شنیدم.


امشب تولده منه


تولد...


کجای این دنیا قدم گذاشتم؟!جاییکه خداش دراشو به روم بسته آسمونش همیشه ابریه،شباش ستاره نداره،دل آدماش کوچیکه


...آی آدما دلم ازتون گرفته...




نمیدونم چی باید بگم،از دیشب کادو گرفتنا و تبریک گفتنا شروع شده این ینی دارم به ی روز نسبتا خاص نزدیک میشم،اما وقتی از ته دل، دلگیری فردا هم با روزایه دیگه فرقی نداره...


دو ساله که تو روز و شب تولدم بدترین حس رو دارم اون از پارسال که خبر بد شدن حال پدر بهترین دوستم بهم رسید اینم از امسال که یه خبر ناخوشایند دنیامو بهم ریخت...همون پدر اولین کادوی تولد رو بهم داد...کادویی که من دوستش ندارم...نمیدونم چی باید بگم...



+اولین کادوی تولدم رو هفته پیش سه شنبه گرفتم،خیلی برام باارزشه.


+این آهنگ رو خیلی دوست دارم .


+ازم دلگیر نشین بخاطر اینکه بد و بیحوصله نوشتم...شرمنده ی دوستایی که بهم لطف دارن و منو با همه ی بدنوشتنام بازم میخونن و تحملم میکنن