برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

سردمه...دارم میلرزم


زمستان استخوان سوزی ست...


و اما تولدی دیگر در میان این همه سردی...


باید پوست بیندازی...تخم بترکونی...درست مثه جوجه کلاغی که آنقدر نوک میزند به پوسته اش تا سر در بیاورد از زندگی،از آغاز...



+تمام دیروز رو منتظر یه تماس بودم...


+شاید پستچی ها در خواب نازند آنجا...


-بی ستاره" چند شب پیش از رادیو هفت شنیدم.


نظرات 6 + ارسال نظر
راد دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ق.ظ http://mmrad.blogfa.com

دی ماهی با آن اقتدار معروف...

هوا دقیقا استخوان سوز است

امیدوارم زودتر پست چی با اخبار خوب برسد

آوا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ

دیریست دیگر منتظر نامه و
پستچی نمی مانم و نیستم
سوز و سرمای پوست انداز ِ
من شاید تمام شده.......
یاحق...

تیراژه دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

خبری نشد هم نشد
منتظر روزایی باش که کسی منتظرت نمیزاره ..بی منت..

مامانگار دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ

...یک تولد واقعی...اول درد دارد...
بعد شگفتی...و بعد لبخند و لذت و وجد...
زمستان پیشمرگ بهاره...

ژولیت دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:28 ب.ظ http://migrenism.blogsky.com

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
هوای زمستان همه جا همین است.
دی و بهمن و فروردین و حتی مرداد هم ندارد
زمستان است...
اما تو لبخند بزن
به قول تیراژه
یک کلام و لبخند بی منت به دنیا می ارزد:)

یک عدد خاموش دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام. من اینجا رو مدتهاست که می خونم دوستم. ولی تا به حال کامنت نذاشته بودم...
این چند روز منم سخخخخت منتظر یه تماسم. فقط بفهمم حالش خوبه...
این صفحه ٬ این پست ٬ خیلی حرف لم بود...
خیلی زیاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد