دیر زمانیست که دیگر دلم نمیخواهد چون منی وجود داشته باشد
امروز زیر باران پاییزی پایتخت دلم عجیب گرفته بود،امروز فهمیدم دلم شکسته است،آدمهای دنیا دل شکستن را بهتر از هرکار دیگری یاد گرفته اند،آنقدر تمرین کرده اند که از بر شده اند!!!
اینروزها دل شکستن عادت آدمهاست
دلم از نزدیکترین دوست داشتنی ترین آدم زندگی ام گرفته است و ...
پاییز لعنتی آدم را دیوانه میکند.
خدایا دیگه بسه طاقت ندارم...
منم گاهی دلم بد میگیره راستی من دوست دارم بدونم چطور این عکسا این بالا جا میشن
وانیا جان سلام...
بیا بی خیال آدمها و نگاهها و رفتارهایشان باشیم...بدون هیچ توقعی از آدمها...
بیا بی توقع مهربان باشیم و محبت کنیم...هر که فهمید که هیچ ...هر که هم که ندانست به خود ضرر زده است نه تو...
دلت از هیچ چیز و هیچ کس گرفته نباشد بانو...اگر هم گرفت بگذار و بگذر ...
پاییز و باران و دیوانه گی که قشنگ است...لذتش را ببر ...
روزهایت همه آرام و قشنگ وانیا جان...
پاییز های بارونی پایتخت خیلی لعنتی اند وانیا.. خیلی
دله دیگه
نمیشه کاریش کرد
یه وقتایی میگیره از نزدیک ترین ها
یه وقتای تنگ میشه برای دورترین ها
دله دیگه..عین روزگار..عین آدمها..عین پاییز...
اما میگذره...همون طور که پاییز میگذره..
روزگارت سرشار از شادی باشد رفیق جان.
یادت نرود که در این شهر دراندشت یک دوست به نام تیراژه همیشه به فکرت هست و هر جا هر کاری بود میتوانی رویش حساب کنی..مواظب خودت باش.
ضربه نزدیکترینها هست که آدمو دلگیر میکنه.
دیر زمانی ست نخوابیدم
از خود و اغیار....
..راستی چرا آدم ها دل همو میشکنن؟؟!!
این چه امواج خشمی ست که دور و نزدیک..رفیق و نارفیق نمیشناسه...؟؟
بازم میگم...سپری باید ساخت...زرهی هم پوشید..و مقاوم شد....همین
دلت آروم و گلوت بی بغض عزیزممم....
چقدر حس بدیه که دلت بشکنه از بهترینت از نزدیکترینت...ولی این نیز بگذرد نازنین
پاییز فصل پوست اندازی روحی بعضی از آدم هاست