برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

حس عجیب...


امروز روزه عجیبی بود برام،کلا کارای عجیب زیاد کردم،رفتم حموم، شامپو زدم به موهای خشک ، بعدش با جدیت تمام هی کله ی مبارک رو ماساژ دادم،بعده چند دقیقه متوجه شدم یه چیزی کمه و اون چیزی نیست جز آب!!!زیر دوش یه دل سیر به خودم خندیدم...کار دیگه ای از دستم بر نمیومد ...جز خنده.

ساعت شش آماده شدم تا برم آرایشگاه برای مهمونی 5شنبه،اما نمیدونم چی شد که سر از امامزاده درآوردم و یهو دیدم روی سنگفرشهای سفید و یخ کرده ی حرم نشستم و دارم به ضریح نیگا میکنم...یه پیرزن اومد کنارم نشست و خواست باهم دعا بخوونیم...کتاب دعاشو داد دستم و گفت من سواد ندارم تو بخون من تکرار میکنم...دعا که تموم شد...زل زد تو چشمام و گفت:


"قلبت پاکه برام دعا کن."


یه حس خاص بهم داد با حرفش،اومدم بیرون تو فضای باز و روی بالاترین پله ی امامزاده نشستم ،حالا من 20تا پله از بقیه بالاتر بودم دستمو زدم زیره چونه م و خیره شدم به آدما،مزار شهدا،آسمونه پر از ابر،چقدر دلم میخاست بباره اما نشد...شروع کردم به حرف زدن نمیدونم مخاطبم کی بود اما تموم چیزایی که حتی جرات فکر کردن بهشون رو نداشتمم به زبون آوردم...وقتی اولین قطره ی اشک اومد رو گونه م یادم اومد که امروز و دیروز دوبار دلم شکست...دیروز وقتی اون نوشته ها رو خوندم...وقتی غریبه شدم... امروز وقتی یه نفر بلند سرم داد کشید و تموم ناراحتی شو یه جا سر من خالی کرد...هنوزم سرم درد میکنه بعده اون داد...لال شدم و فقط نگاش کردم حتی گریه هم نکردم...اما حالا بین این غریبه ها...بخودم که اومدم غروب شده بود...دعا کردم برا هر دوشون...خواستم شاد باشن...اگه دل من شکسته شد...شاید من زودرنجم...شاید اونا غمشون زیاد بوده و تحملشون کم...مطمئنم اون لحظه شاد نبودن...اما الان دلم میخاد شاد باشن...خیلی حرف زدم خیلی دعا کردم اما اینبار برا خودم نه!!!

هوا داشت کم کم تاریک میشد که از امامزاده اومدم بیرون...پیاده اومدم سمت خونه...بدون هیچ فکری فقط راه رفتم...فقط راه... نیگام به کفشام بود...باد میومد...میخورد به صورتم...زندگی شاید همین باشه...ما آدما هم مثه اون قطره های آب که دارن میریزن پایین،یا از هم جدا میشیم یا باهم یکی...هرکدوم سرنوشت خودشونو دارن...هرکی به راه خودش...هرکی تو یه راه قدم میذاره...باهم یا تنها...شاید فرقی نداره...اما کاش دل هرکسی شاد باشه...برا یه لحظه بتونه از ته دلش بخنده...کاش بتونیم شادی هامونم باهم قسمت کنیم...حتی اگه قراره آخره راه از هم جدا بشیم...

نه اینکه پایان آبشار با اینکه دلمون باهمه اما دستمون جداشده,یه عمر تو هر رودی دنبال هم بگردیم!!!

کاش بهتر باهم برخورد میکردیم...بدونیم وقتی سر یه نفر داد میزنیم تمام تنش میلرزه...نفسش بند میاد و...


وقتی رسیدم خونه بماند که برا در دسترس نبودن و قیافه ی هپلی چقدر مواخذه شدم...اما اینبارم از این تک روی خوشحال بودم از اینکه کاری رو کردم که دلم میخواسته...برام مهم نیست تو اون مهمونی زشت باشم یا خوشگل...برام اون سه ساعتی که با خوده خودم بودم ارزش داره و مهمه...


این آهنگ رو از وقتی اومدم دارم زمزمه میکنم،لینکش رو میذارم شما هم گوش بدین."شب مهتاب"

نظرات 26 + ارسال نظر
احسان سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

وانیلیا خداییش فایده ای هم داره بگم اول شدم؟

میگم وانیلیا از کجا معلوم که قلبت پاکه؟؟؟؟

اون زنه گفت خب من چیکار کنم خودمم ذوقیدم برا همین جمله رو بولد کردم تا شما هم پی ببرین
شما همیشه اولین من وقتی هم اول نمیشی اینجا برات تیک میزنم ایشالله سال دیگه وقتی تو جشن 2سالگی وب شد اگه 100بار اول شده باشی بهت کادو میدم
تازه شم این بیشترین پاسخی هست که به یه کامنت دادم

فاطمه (شمیم یار سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

سلامم وانیا جان
عجیب ولی دوست داشتنی مگه نه؟....

آره خیلی دوست داشتم حال داد

آناهیتا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

آره عزیزم همین که کاری رو انجام دادی که با خود خودت بودی کلی ارزش داره
همین موندگاره
آرایشگاه همیشه میشه رفت

ممنون اما فردا شب مهمه مهمونیه دیگه آرایشگرم وقت نداره

کیانا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

وانیا اون خانوم راس میگه تو قلب پاکی داری...مطمئنم چون حسش کردم ....
خوبه که اینقد امروز با خودت رو راس بودی...خوشحالم ...داری به ارامش میرسی....فقط یکم دیگه مونده ....تلاش کن واسش ول نکن این حس عجیبو....

واسه ارایشگاهم غصه نخور،بیا پیش خودم درستت میکنم ...منم که یه پا ارایشگررررر همچی کار کنم حالشو ببرییییی
نترس ارایشگا پیدا میشه فردا بگرد

سلاااااااااااااااااام
دستت درد نکنه
ممنونم از روحیه ات
آجی من همون آزایشگر ثابتم هربار یه شکلیم میکنه قربونت میرم همون

سهبا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

آی که من می میرم واسه این تکرویا ! واسه این دنبال دل رفتنهای این مدلی ! چه آرامشی هدیه میدن به آدم ....

الهی همیشه شاد باشی عزیز دل . برم آهنگت رو گوش کنم ببینم چی بوده زمزمه این چند وقتت !
ممنون وانیای گلم . خوش بگذره مراسم پنجشنبه خانومی .
دلت که آروم باشه و چهره ت باز و لبت خندون ، زیباترین میشی . شک نکن ....

گاهی باید از این منه بسته و محدود زد بیرون
ممنونم سهبایی خوبم
واقعا ازت ممنونم برا دلگرمی هات
ایشالله که توهم همیشه درکنار همسرت و دخترایه گلت شاد باشی و خندون

مامانگار چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ

...وای که چقدر دلم میخواد یکی از همین روزا مثل تو..پاشم برم با خودم بیرون و یه جای دنج خلوت کنم..جاش رو هم میدونم...دلم براش تنگ شده...گنبد سبز..جایی که فضا و هواش تنفس دیگه ای می طلبه !!..
مرررسی وانیاجانم...خیلی برام ملموس بود و دلنشین...
...بهترین کارو کردی عزیزم..

کاش زودتر بتونی بری
خیلی سبک میشی برو حتما مامانگارجونم
ممنون از این همه مهربونی

سارا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

قلبت که خیلی پاکه مطمئنم
ولی خوش بحالت که سبک شدی خوش بحالت که اون ۳ ساعت حس خوبی داشتی
من دارم خفه میشم نمیدونم چرا تغییر میخوام وانیا یه تغییر بزرگ ولی پیداش نمیکنم

ممنونم شماها لطف دارین به من
برو بیرون بذار راحت بشی

پانی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://marg0zendegi.blogfa.com

ولی اجی منم به این نتیجه رسیدم دلت پاکه ...

آجی دستت درد نکنه

پانی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ http://marg0zendegi.blogfa.com

این عکس فواره رو خیلی دوست داشتم ...
در ضمن با قیافه هپلی نری مهمونی ها ...

وای اجی ارایشگر میخام شدید کمیاب شده

آترا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com

خوشا به حالت چه تجربه ای!
چه خلوتی!

تو هم تجربه کن

بازیگوش چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

عالییییییییییه...ادم یه روز رو برای خود خودش باشه

واقعا عالیه

علیرضا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

خب پیرزنه راس گفته !
از این لحظه های کطلقا تنهایی که همه چی دست به دست هم میدن تا حس کنی که سبکتری زیاد پیش نمیاد ...
حیف !

چرا حیف علیرضا؟
واقعا لحظه های خوبیه

شازده کوچولو چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

"پائولو کوئیلو" توی کتاب "رودخانه پیدرا"
از زبان راوی داستان وقتی که توی یه مراسم عرفانی حضور پیدا کرده بود و تونسته بود اونجا بعد از ساعتها بلند بلند حرفهایی و که تاحالا به کسی نگفته بود و بگه و بدون هیچ خجالتی فقط اشک ریخته بود میگه:
"شجاعت این کار مرا به عالم خلسه فرو برده بود آزاد بودم و نیازی به توجیه اعمالم نداشتم و این آزادی مرا به آسمان می بردجایی که عشقی بزرگتر که همه چیز را می بخشد و هرگز خود را رها شده احساس نمی کند در انتظار بازگشت من بود
بی آنکه متوجه باشم شروع به گریه کردم شادمانی همه قلبم را پر می کرد شادمانی که قوی تر از ترسها و امنیت های کوچک و حقیر من بود که تلاشی برای تسلط به لحظات زندگیم بودند"
وانیا جان حس میکنم تو همیون لحظه رو تجربه کردی.

چه جمله هایی
بهترین حسه بهترین
ممنون از این متن زیبا

میترا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://mitra-khanabadi.persianblog.ir

سلام
خوبه لحظه های صادقانه ای که به این راحتی به دستت نمیاد و کلی ازش استفاده ببری و توی این روزای پراز سختی آرامششو ذخیره کنی
مراقب دلت باش

سلااااااااااااام میتای خودم
کاش برا هممون پیش بیا
توام مراقب دلت باش

کیبورد به دست چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ http://mydarivari.mihanblog.com/

قلبت پاکه برام دعا کن !

چشم

دلارام چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

حال و هوای قشنگی داشتی . یه حال خاص و یا به قول خودت یه حس عجیب .
ممنون از آهنگ شب مهتاب

فدای تو دلی جونم
قابلی نداشت

گودول چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ http://khesht40.blogfa.com

خودت بهتر از همه میدونی که دلت چه جوریه
گاهی تنهایی و خلوت لازم میشه.

آره سعیدخان
ممنون که میاین پیشم

ما (ریحانه) چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ http://ghahvespreso.persianblog.ir

آخی.. واقعا حس خوبیه این که رو پله های امامزاده بشینی و به روز هایی که گذشت فکر کنی و آخرش هم به بخشش ختم بشه.. دوست دارم این حس قشنگ رو..
آره بابا مردمو ولش کن مهم خودتی و اون لحظه هایی که به خودت میرسی.. حالا ۴ تا شویدم زیر ابروات در اموده باشه .. چه اشکال داره!!!!

آره بخدا خودمو عشق است
اون چهارتا شوید کردمه منو مثه سوسک شاخک درآوردم

فرهاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ

ااااااااااااا
کی آپ کردی من خبر نشدم؟

ساعتش اون بالاست فرهادخان

فرهاد چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

اااااااااا
نظرم یادم رفت
خیلی حس خوبی بود
عکس خیلی قشنگه
اهنگت غمگینه که

آخه ساسی مانکن میذارم دفعه بعدی

رایحه چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ب.ظ http://berrke.blogfa.com

سلام....

جوووووون رایحه این فیلتر شکنتو رد کن بیاد !

خوب آدرس بده

حمار! چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:13 ب.ظ http://sander.persianblog.ir

واقعاً از اینکه این ساندر بیچاره باید به همه درمورد من توضیح بده خسته شدم!! شخصیتم خیلی پیچیده است! قراره به زودی یه سری روانکاو بیان منو از تو کله ی ساندر بکشن بیرون بررسیم کنن! اما تا اون موقع شما به همین بسنده کن: من یه شخصیت تخیلیم!درواقع بنده یک عدد درازگوش میباشم که طبق قضیه ی حمار همیشه نزدیک ترین راه و بهترین راهو به ساندر اینا نشون میدم! قیافه ام یکم شبیه خره تو کارتون پوهه! (Pooh)
************
درضمن از تکرویت هم خوشم اومد! نفس تک رویت جالب بود! حالا جاش بماند که هرکی یه جایی رو واسه تک روی انتخاب می کنه.
اول که گفتی امروز کارای عجیب کردم رفتم حموم... فکر کردم رفتن حموم کار عجیبت بوده!!!!!!!!!!!!

خدا بگم چیکارت نکنه ساندر
نه حمن هرروز حمومم

امیرحسین... چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 ب.ظ

منم از این تکروی ها خوشم میاد

پس برو

تامارا چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

d: اهنگ رو عشقست با احساس

قابل نداره داییییییی

کاغذ کاهی(نازگل) پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://kooche2.blogfa.com/

گاهی اتفاقات کوچیک اثرات بزرگی دارن ...

خوشحالم که این حس خوب و معنوی رو داشتی ...

ممنونم نازگلم
همین اتفاقای کوچیک خیلی بزرگن و دوست داشتنی

:::::: یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ http://karafs.blogfa.com

هوممم .. دقیقاً همین مهمه ..
وبلاگتون سبکم میکنه
نمیدونم چرا ...................

خوشحالم بهت حس خوب دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد