موهای بلندی داشت...
کم شنوا بود...
همیشه یا داد میزد یا سرش داد می زدند...
اوسا نصرالله عاشق همین موهای بلندش شده بود و بس...
گوشهاش اونقدر سنگین بود که سالها بعد وقتی بچه ش خواب بود،نفهمید کی،خر
همسایه اومد تو خونه و از رو بچه ش رد شد...میگفت:اگه کر نبودم بچه م سقط نمیشد.
هیچ وقت ندیدمش...
بودنش روهم لمس نکردم...
اما این عکسو زیاد دیدم،تو آلبومای خانوادگی فامیل،هرکدوم دور یا نزدیک یکی از این
عکس دارند،سنگ قبر کوچیکی داره کنار یه دیوار قدیمی،که روش بزرگ و کشیده نوشته:
*حـــــبیبه خـــــــــــــاتـون*
حــبیبه،جده ی من است،همین و بس.
اخهههههههههههههه عزیزم ...
آخی ... وانیا تو هم مثه ماها ( به قول آرشیوت ) بعد خاطره بازی ها ...
منم از بی بی زیاد شنیدم ! یعنی مامان پدر بابام !
پدر بابام رو که هیچ وقت ندیدم ، یعنی بابا 20 سالش بوده که از دستش داده .. میگن بی بی خیلی خوشگل بوده ! چشای سبز و موهای بور و با لهجه ی غلیظ اصفهانی ...
حیف
مامان پدر بابامه این حبیبه خاتون
بنازم لهجه رو ممد
خدا بیامرزتش ...
اول ...
ممنونم
اول و سوم
سلام عزیز . چقدر این حس نوستالژیک تو رو دوست دارم وانیای گلم .
سلام.ممنونم سهبا جونم
چند نسل قبل شما؟
سه نسل
اینقددددددر این پست به دلم چشبید که حد نداشت
تمام این روزهای ماه رمضان برای مادر بزرگ و پدربزرگم فاتحه میخوانم
سبکم میکند انگار
تو هم بخوان دم افطار
خوشحالم
میخونم خدا رحمتشون کنه
اتفاقا من هم داشتم دیروز آلبوم هامون را نگاه می کردم. کسای زیادی بودند که من ندیده بودمشون ولی ازشون زیاد شنیده بودم.
عاشق موهای بلند...قشنگ بود
ممنونم
منم خیلی از آدمایه آلبوما رو نمیشناسم بیشتر سنگ قبرشون رو دیدم تا خودشون و عکسها رو
اخیییی...
وای خر رد شده از روشون یعنی؟؟؟:(
روحشون شاد
آره آجی گوشش سنگین بوده خر در چوبی رو هل داده اومده تو صاف رفته رو بچچه
ممنونم
مامان بزرگ مامانم هم موهای مشکی بلندی داشت ..
این مو ها چه می کنند !!!!!
چه میکنه عجیب حالا بیا موها خودمونو ببین هزارتا تیکه داره
امروز همه چیز منو یاد مادربزرگ دوست داشتنیم میندازه...
عزیزم همیشه بیادشون باش
سلام
خدا رحمتش کنه
این عکس های قدیمی رو خیلی دوست دارم
شما هم برو ۲ تا هنر یاد بگیر
سلام
ممنونم
هنر چی؟ مو؟
خدا رحمتشون
کنه........
یاحق...
ممنونم
سلاممم وانیا جان
خاطره بازیات قشنگن....
منم یه روزی موهای خیلی بلند داشتم....انگار برای من هم تداعی خاطره شد...
روح حبیبه خاتون بزرگ هم شاد...
سلام فاطمه جونی
ممنونم
شما با موهات اسیر کردی؟
عکس با کلمه خاطره بازی چقدر مچ ِ ! :)
خودم این عکس رو خیلی دوست دارم
۴ خط داستان....
پشتش یه عمر زندگی....
انگار همه مون این عادم رو می شناسیم و زندگیشو از بریم......
4خط داستان
و آدم بزرگی که تمام دنیایش و فخرش به عشق استاد نصرالله به موهاش بود و بس
۴ خط داستان....
پشتش یه عمر زندگی....
انگار همه مون این آدم رو می شناسیم و زندگیشو از بریم......
خدایش رحمت کند.....
.
.
.
موهای بلندی داشت...
کم شنوا بود.
پدر بزرگ مادرمو یادمه !
تو صد و دو سالگی رفت !
مادر بزرگم همیشه تعریف میکنه که اسماعیل خان پدرش چه سوارکار ماهری بوده تو چه جنگایی شرکت کرده و ...
روحشون شاد !
روحشون شاد
قصه هایی که برای ما شبیه افسانه هاست
وای عززززیزم
این قدیمیا هم چه دیدی به زندگی و بچه داشتن
چقد دلم گرفت وانیا
خدا رحمتشون کنه حبیبه خاتون و.
خدا همه ی درگذشته ها رو رحمت کنه
چه ساده و بی شیله پیله
سادگی رو دوست دارم بخصوص موجش رو تو این عکس
خدا بیامرزه !
دختر یه جورایی از وبت افسردگی ترشح میکنه بیرون !
چرا این فکر رو میکنی
افسردگی نیست
خاطره ها و گذشته هان فقط همین
عجب خاتونی بوده
چقدر ساده و صاف وتو هم صادق
راحت حرف زدی و گفتی
ممنونم
این سادگی منو درگیر کرده بود
عکس خیلی زیباست
چقدر حس هست
ساده است
پر از سادگی
...سلام وانیاجانم..
...خیلی دوست دارم این گشت وگذارها و پال پال کردنهای توی صندوقچه قدیمی رنگ و رو رفته خاطراتمون رو !!!
...خوبه که همت کنیم و مثل یک محقق بشینیم پای حرفهای بی بی و ننه های زنده ..و ازشون بخوایم برامون تعریف کنن...ریز بریز..و جزءبجزء...از خاطره های گوشه گوشه ذهن شون..و اونهارو با دقت یادداشت کنیم تا بمونه...برا بچه هامون و نوه هامون...
...خیلی خوب بود عزیز..
سلام
مامانگار عزیزم که مایه ی آرامش و دلگرمی من هستی
خیلی از این حرفا دارم فقط باید بنویسم
البته اگه از حوصله خواننده ها خارج نباشه
ممنونم
زندگی واسه اینا معنی پیدا می کنه...
چرا من فکر کردم اسمت مانیاست؟
نمیدونم مانیا رو از کجا اوردی!!!!!!!!!
آخی چه جد بزرگوار و نازی.. دوست دارم این جور عکس ها رو...
زن های قدیم چقد راحت بچه هاشونو از دست میدادن.. چقد هم تلخ بوده آدم که فکرش رو میکنه... مادر بزرگ من ۵ تا بچه اش رو از دست داده ۳ تاشونو تا ۲ سالگی هم بزرگ کرده.. هنوزم اشک تو چشماش جمع میشه وقتی از مرگشون میگه...
lممنونم
آخه عزیزم
دلشون پره درد ولی
جدی عکس جدتون هست؟
خوشم میاد صادقی عکسشو گذاشتی خجالتم نکشیدی
بله
برا چی باید خجالت بکشم؟
بهتر یکم فکر کنید بعد هر حرفی رو به زبون بیارید
چقدر کوتاه و چقدر بلند...
چه ساده زندگیو تعریف کردی
چه تعبیر جالبی
بارون اومد بالاخره یا نه ؟
کاش همه دوس داشتنا همینقدر ساده و بی ریا بوود ...
کاش دنیامون اینقدر کاشکی نداشت
سلااااام
خدا بیامرزتش
چقدر بده هااا
آدم بچه اش رو اینجوری از دست بده!!!
سلاااااااام
اره بده
عجب زندگی ای داشتی حبیبه خاتون ...
خوب تحمل میکردی چقدر ...
موهای بلند...میشه تصور کرد چقدر میتونه خواستنی بوده باشه...
آره خواستنی
حداقل برا اوسا نصرالله قشنگترین بوده مگه نه؟
اخی یعنی یکی از بچه ها ش رو اینجوری از دست داده چه زجری داشته
آره
وانیا ... این یه فقط یه عکسه ها ولی عمق داره
آره منم نیگاش میکنم
بیشتر وقتا
عاشق عکسهای قدیمیم
آدمها همیشه از ندایشته هایشان ضرر میکند !
همیشه !
این نیست که فقط سود نکنند ...
خدایشان بیامرزاد ..
آدمها همیشه دنبال کاش هایشان هستند
لطفا این مقاله را در اینترنت منتشر کنید:به گفته محققان کل ذخایر طلای جهان تنها به اندازه یک خانه 5 طبقه 80 متر مربعی می باشد و جمعیت کره زمین 000/000/7000 ((هفت میلیارد نفر انسان می باشد)) که به همراه بانک های مرکزی جهان و شرکت های سرمایه گذاری و صنایع مختلف مانند صنایع الکتریکی و پزشکی و هوا و فضا و صنعت بزرگ طلا و جواهر سازی دنیا و بسیاری دیگر صنایع و اشخاص همواره تقاضای خرید بخشی از این خانه طلایی کوچک 5 طبقه را دارند
با توجه به قانون عرضه و تقاضا که ارزش و قیمت هر کالا و جنسی را مشخص می کند صاحبان این خانه کوچک که احتمالا میلیاردها نفر انسان و شرکت و غیره هستند با چه قیمت پیشنهادی حاضرند سهم کوچک خود را از داده و بفروشند؟ادامه مقاله را حتما در وبلاگ بخوانید بسیار مهم است
اوخییییییییییییی
خدارحمتشون کنه
ممنونم
آخی .... خدا رحمتشون کنه ...
ممنون
من توهین نکردم
عذر میخام بانو
موهای بلندش
عجب دنیای کوچیکی بوده
حالا که همه عشقا دروغیه موها همه فشن و جوجه تیغی اما دلا هم مثه همون موها خش و سیخ سیخه
نه بلند و صاف و یکدست
چه باحال
عشق های بزرگ و افسانه ای در عین سادگی و کوچکی
باریک الله به اوسا نصرالله
اسمت حبیبه است واقعا؟
صفحه رو که باز کردم و عکسو دیدم انگار دارم مادربزرگ خودمو میبینم...مادربزرگ منم از همینا سرش میکرد...یه لباس تیره با گلهای ریز هم داشت...درست مثل همین که تن حبیبه خاتونه...
چه حسی خوبی داره این عکس...حس میکنم نسبت به چند دقیقه پیش آرومترم...حالم بهتره...مرسی...
روحشون شاد
انگار همه ی مادربزرگ های دنیا شبیه هم اند
ممنونم
سلام
اگه اشتباه نکنم این تخت که با سیم بافته شده در حیاط یکی از خونه های شرکت نفت در جنوب ایران باشه و دیدنش دنیایی خاطره برام زنده کرد.
یادش گرامی باد
سلام
درست میفرمایین
شهر امیدیه-45سال پیش
زیبا و امیدوارکننده.
ممنونم استاد
بودنش را لمس کردی وگرنه اینجا ازش یاد نمی کردی .. موهای بلندش را که توی عکس نمی بینم اما حتما اوسا نصرالله حق داشته ..
حتما حق داشته
یادش اینجا زنده است
چقدر خوب بود وانیا ... خیلی خوب بود ... چقدر حسای خوب هست تو چهرهء این قدیمی ها
از بس که بی زیا و صاف و زلال بودن
خدا رحمتشون کنه
ممنونم
پر از حس های جورواجورن
این دیگه واقعا نوستالوژیک بود ... مرسی ...
ممنونم
baram nagofte boodi azash
ashk david too chesham
az baske maasoome in habibe
تو که انگلیسی فولی فینگیلیش افت داره برات
و حبیبه مادربزرگی بود برایم بزرگ و شفاف..پر از نور....همو که اولین پست بلاگ حقیرانه مال اوست...
ممنونم
خدایش حبیبگانش رو حبیبه خود دانسته و همنشین خود کناد...
سلام
افرین به این حسن انتخابت
خوشم اومد ازاین نوستالژی بازیات
خدا رحمت کنه این جده ی مهربانت را
سلام
ممنونم
چه حس خوبی داشت این پست
چه دنیای قشنگ و بی ریایی داشتن
روحش شاد
ممنونم