برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

تولدت مبارک داداش بزرگه




امشب تولد یه دوست مهربون و نازنینه کسی که تو این مدت که باهاش آشنا شدم چیزی جز بزرگی ازش ندیدم و بس...

تولد مرد مهر و صفا تو یه شب پاییزیه سرد و خشک...

ماه مهر و تولد مرد مهر....

بابک اسحاقی عزیز

تولدت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ داداش بزرگه


من عاشق وسایل نقلیه ی این سه تفنگدارم

گناهتو بنداز گردن من...



تو این چندروزه بنده متهم ردیف اول که چه عرض کنم تنها متهم هر اتفاقی که افتاده بودم،ینی در کل هر اتفاقی میفته ته تهش مقصر اصلی و بنیادی ماجرا وانیاست و بس...چندتا از این اتفاقا رو میگم که خوب دوزاری و پنج زاری و هرچی پول خرده بیفته و خودتون قضاوت کنین...


اتفاق اول:


چندوقته پیش بنده رو بردن جهت دیدار از منزل تازه خریداری شده آبجی کوچیکه،بازدید من از منزل همانا و فسخ شدن معامله همانا،تو این قضیه قدم بنده نحس اعلام شد و کمی تا قسمتی هم منفور گشتیم،یکی نیس بگه آخه به قدمه من چه ربطی داره؟؟آخه مگه میشه با چهارتا قدمی که من تو اون خونه زدم متراژه خونه 19متر اضافه بشه و یه چیزی حدود20میلیون تومن بره رو قیمتش؟؟این ینی هر قدمه من 5میلیون میارزه...

خلاصه اگه قصد افزایش متراژ منازلتونو دارین به بنده اعلام بفرمایید که بیام یه قدم رو برم مشکل حل بشه کلهم...


اتفاق دوم:


امیرخان تو کل حیات 5سالشون یه بار از بنده اجازه گرفتن برا بازی کردن،اجازه دادن بنده همانا و جیغ بنفش ایشون همانا،نگو بچچه بعد از کسب اجازه تشریف بردن کامیون کامیون از گلدونه محبوب مامان بانو خاکبرداری انجام دادن و تو کل هال خاکریز زدن و کمی تا قسمتی از خاک مذکور رو هم تو چش و چارشون کردن،بعدازکلی جیغ و داد و چایی درمانی و قطره ریزی به این نتیجه رسیدن که مقصر اصلی خاله وانیاست!!

امیرخان فرمودن که اگه بنده بهشون گفته بودم برن کارتون ببینن هیچوقت نمیرفته از گلدون خاک برداره بکنه تو چشمش!!!(زبون یه بچچه تا چه حد میتونه دراز باشه؟)


اتفاق سوم:


بازهم من و امیرخان،اینبار بنده کنار همون گلدونه یادشده جلوس فرموده بودم که خودشو با شتاب پرت کرد تو بغل من،جاخالی دادن من همانا و افتادن امیرخان تو گلدون و له شدن گل 4ساله ی مامان خانومی همانا...

تو این مورد هم بعد از آروم شدن جو منزل مقصر اول و آخر ماجرا بنده ی حقیر شناخته شدم که اگه یه جایه دیگه نشسته بودم و تو اون لحظه ی پرتاب خطرات رو بجون خریده بودم و درکل نقش کیسه بوکس رو بازی کرده بودم الان گل سالم بود!!!(مامان بنده به گل و گیاه شدیدا علاقه داره مخصوصا این گل 4ساله که از من 25ساله بیشتر ارج و قرب داره)


اتفاق چهارم:


سوختن غذایه دیروز مامان خانوم و گشنه موندن اهالی منزل اونم فقط و فقط به خاطر اینکه من پشت کامپیوتر بودم!!!

ینی اگه من سر یه کاره دیگه بودم غذا اصلن نمیسوخت؟(از شرح بیشتر این واقعه خودداری میکنم چون اثرات سویی برام داره)


؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اگه به همین روال پیش بره چندوقته دیگه نوبل تقصیر رو به وانیا بانو تقدیم میکنن،والا...


بهرحال اینا رو گفتم که از این به بعد خودتونو خسته نکنین دنبال مقصر بگردین،منکه هستم هر اتفاق با ربط و بی ربطی که باشه بندازین گردن بنده،منم که حی و حاضرم و متعلق به همه...



شعار وانیایی:


*ارسال مقصر به سرتاسر دنیا تنها با یک تلفن*


دانه کشی؟خب باش،به من چه؟



دقیقا همین الان،یه مورچه رو له کردم...


به حکم گندگی خودم تونستم بکشمش...زور و بازو نمیخاد که،یه سرانگشت کافیه تا بمیره ،نیست بشه...خیلی جاها بزرگی آدم همینجوری ثابت میشه نیازی نیست زیاد انرژی صرف کنی...

دق و دلیتو خیلی وقتا میتونی سر یه کوچیکتر از خودت خالی کنی،مثه الانه من که  بدجور از این حساسیت پوستی کلافه شدم،چه فرقی داره دانه کش باشه یا دانه نکش،حاله منو که بد میکنه!!!


اصلن مگه مورچه ای که تو خونه زندگی میکنه تو اتاقه من...یا کلا مورچه ی خونگی مگه زمستون،تابستون براش فرقی داره؟


در کل ذات مورچه شکم پرسته،جمع میکنه،هی بیشتر میخاد...


درست مثه خیلی از ما آدما




خیلی وقتا تو حد و اندازه های خودمون گم میشیم،یادمون میره که گاهی ما اون مورچه ه هستیم یادمون میره یکی گنده تر از ما هم هست...




یاده مورچه و مورچه خوار و فردی بخیر...