برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

یک اعتراف بزرگ


دیشب وقتی مستر خلعتبری پرسید: آیا چیزی تو زندگیتون بوده که بخواهید تغییرش بدید؟

بدون معطلی، مثه همیشه گفتم رشته ی تحصیلیم و لاغیر! بعدش کلی چرندیات محض پشت سرهم ردیف کردم که نقاشی رو خیلی دوست داشتم
، هرچند دروغ نگفتم اما نقاشی چیزی بود که همون سالها زیر پام لهش کردم و رسیدم به اینجا...در کل آدم بیش از اندازه جاه طلبیم که این حسم در هر مقطع با رسدن به حد بالای کاری که در دست انجام دارم کمابیش ارضا میشود!!!
 دروغ نگقتم اما دقیقا همه ی حرفم را نزدم.همیشه یک چیزی هست که هر آدمی ازون فرار میکنه!
به جرات میتونم بگم یکی از چیزایی که همیشه دلم میخاسته تغییرش بدم " جنسیتم بوده و لاغیر"
البته هرچند از نظر همه این ی تفکر تین اج گونه است اما من هنوزم تحت تاثیر یک خاطره ی قدیمی دلم میخاد پسر باشم!!!!!!!!
از همون بچگی بین آدمایی بودم که جنس برتر رو پسر میدونستن، خیلی جاها تحقیر شدم، خیلی جاها طرد شدم، چون پسر نبودم!!!
از خیلی سال پیش یکی از سوالایی که از مامان بابا پرسیدم این بوده: "چه حسی داشتین وقتی بچه چهارمی هم دختر بود؟"
بنظرم مسخره ترین یوال دنیاست ولی هنوزم دلم میخاد بپرسم تا ی جوابه متفاوت بشنوم!!!!
هیچ وقت نفهمیدم چرا ما چهار تا دختر بودیم...هیچ وقت نفهمیدم چرا ما چهار تا به اندازه ی یک پسر برای اطرافیان ارزش نداشتیم...این خلا رو وقتی پسر عموی کوچیکم بدنیا اومد بیشتر احساس کردم...و هنوز هم احساسش میکنم وقتی اون بیشتر بوسیده میشه و بیشتر قربان صدقه اش میروند
خودم میدونم حسادت به یک پسر 15 ساله دیوونگیه محضه...اما این یک حسادته 15 ساله(یا بیشتر) است که با من بزرگ شده...
اسمش رو میذارید عقده و یا هرچیزه دیگه برام مهم نیس این فقط یکی از بزرگترین خواسته های منه که هیچ غول چراغ جادویی نمیتونه برآوردش کنه...
من رو  آدمهایی از جنس خودم تحقیر کردن.....
هیس!!!!!!!!!!!!!!

دوستان وبلاگی میدونن که هدفم از نوشتن این حرفا جلب توجه دیگران، تایید شدن و یا هرچیزه دیگه ای نیس...صرفا یک مدل اعترافات شخصی است
ممنون میشم بچشم یک اعتراف بهش نگاه کنید و لاغیر...
+ بنظر میرسه و لاغیر تکیه کلام جدیدمان شده در فضای مجازی.
++مامان و بابای عزیزم دختر کوچولوتون خیلی دوستون داره و بهتون افتخار میکنه که همیشه چهارتا دخترتون رو اندازه ی تموم دنیا دوست داشتید.

مژده ای برای دوست


مژده ای میدهمت ای دوست!



   تو نفــــــــــــــرین کن

                                     من هم عذاب میکشم.....

                                                                           عذاب میکشم....





یادت باشد، خدا آنقدر دوستت دارد که نفرینت را اجابت میکند!!!!!




باور...


او که بگوید دوستم دارد...


تو که بگویی دوستم داری...

 

از من چه میماند جز کلاف سردرگمی که میان عشق نوپای اینروزاهایش و عشق قدیمی اش میچرخد.


نمیدانم کدام را باور کنم عشق نوپایی که دنبالم میکند یا تویی که هر لحظه رهایم میکنی؟؟؟