برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

در آغوش باد...



آغوشتو بغیر من بروی هیشکی وانکن

منو از این دلخوشیو آرامشم جدا نکن


وقتی رسیدم بهش دستامو باز کردمو دویدم طرفش، تو آغوش باد دویدم،هوای اطراف محکم میخوره تو صورتم،موهام بازیگوشی میکنند و دارن جلوی چشم همه میرقصند،هی چرخ میخورم و چرخ، رسیدم به زمین چمن و آروم دراز کشیدم ،از بالای سرم نیگا کردم به تاب، سرسره،درختهای بلند پارک و نگاههای متعجب مامان که داشت نفس زنون از سربالایی پارک میومد بالا و غر میزد که چرا یهو غیب شدی،پاشو بچهههه...همه دنیا رو بهم دادن وقتی بهم گفت بچه....مامان نشست روی چمنا...منم بلند شدم رفتم طرفه تاب...هی تاب خوردم به یاد بچگی...به یاد همه روزایی که روی همین تاب،تاب خوردم...تو همین پارک ...سر خوردم..دویدم...جیغ زدم...زمین خوردم...سرم شکست و گریه کردم....

هی تاب خوردم و دنیا رو عقب جلو کردم،از اول شروع کردم و تمومش کردم....

بازم تو بغل باد داشتم میرفتم و میومدم چقدر بچگی کردم و دوباره بزرگ شدم،چقدر خندیم و اشک ریختم،مامان فکر میکرد دیوونه شدم فقط نگام میکرد...چقدر چرخ خوردن بین خاطره ها و نفس کشیدن بین هوای گذشته ها امروز لذت بخش بود...

چند روزه هرچی گشت میزنم و قدم برمیدارم به جاهایی میرسم که...نمیدونم چرا...یه روز سر از قبرستون درمیارم...یه روز از کوچه های قدیمی که تو ذهنم فقط یه تصویرند...یا از همین پارک...پارک معلم،با درختای بلندش...هیچوقت آفتاب نداشت...هیچوقت پوست نازکم نسوخت...ماهی گلی عیدم رو همیشه میبردم میدادم به حوض گوشه ی پارک تا برام نگه داره...فکر میکردم بزرگ بشم چقدر اون هم بزرگ میشن قد خودم خیلی...خیلی اونموقع برام خیلی بود....خیلی.

سهیل



همیشه صدایه بلندی داره،اما هیچ کدوم از حرفاش معنی نداره یعنی من معنی حرفاشو نمیفهمم...هیچوقت از نزدیک باهاش حرف نزدم تا بفهمم که می فهمم چی میگه یا نه!!!وقتی عصبانی میشه صداش خیلی میره بالا و خیلی راحت میشه عصبانیت رو از تو صداش فهمید...حس میکنم یه چیزی رو میخاد اما نمیتونه درست بگه یا منظورشو متوجه نمیشن...بیشتر وقتها تو کوچه می بینمش، با همون دوچرخه ی قدیمی که هرلحظه حس میکنم الانه که بیفته زمین...اما همونجور با همون صدای کهنه ی همیشگی از کنارم رد میشه و سالم میرسه سرکوچه و تو پیچه خیابون گم میشه...عکاسه...یه مغازه ی عکاسیه کوچیک داره که من هیچ وقت نرفتم اونجا عکس بگیرم،مطمئنم بغض توی عکس بیداد میکنه و اون میفهمه احساسم و دلسوزیمو...همیشه لبخند میزنه،گاهی که از کنار هم رد میشیم و چشمم میفته تو چشماش لبخند رو بیشتر از چشماش میشه خوند تا از روی لباش...

سهیل...نمیدونم دقیقا چند سالشه اما از وقتی که یادم میاد با همین شکل و شمایل دیدمش با همون کلاهه نقاب کوتاه مشکی، عینک،دوچرخه و پاهای بدون جوراب...و البته بی صدا...سهیل پسر بی صداییه که تو خونه ی قدیمیه سرنبش با دیوارهای کاهگلی زندگی میکنه...تنها خونه ای که تو کوچه وقتی بارون میاد بوی زندگی میده،بوی تازگی،بوی کاهگل،بوی ناب بارون...خونه ای با یه سپیدار بلند،همیشه آرزوم این بود که یه بار برم و به تنه ی سفیدش دست بکشم...فکر میکنم درست همسن و سال خودم باشه،وقتی خیلی کوچیک بودم و به آسمون نیگا میکردم درست نمیتونستم ببینمش اما هرچی من قد کشیدم اونم قد کشید اما همیشه یه هوا از من بلندتر بوده و هست...دیروز بازم سهیل رو دیدم اینبار با دخترش، مونا،اینقدر با عشق با پدرش حرف میزد که یه لحظه یادم رفت که سهیل سالهاست که نمیشنوه...دیروز لبخند سهیل به دخترش اینقدر قشنگ بود که یادم رفت هیچ وقت نتونسته حرف بزنه...لبخندش اینقدر با خودش حرف داشت که تموم صداها و کلمه ها در برابرش معنی نداشتن...همیشه نیازی نیست حرف بزنیم نیاز نیست داد بزنیم تا کسی صدامونو بشنوه...سهیل با لبخندش با دخترش حرف میزد...چقدر دلم میخاست یه دوربین داشتم و اون لحظه رو میذاشتم وسطه یه قاب و هرروز نگاش میکردم...

حالا که فکرشو میکنم میبینم تو اون خونه ی قدیمی خیلی چیزا هست که قشنگه، اگه ظاهرش بدرد نخور و در حال تخریبه اما هنوزم خیلی چیزایه قشنگ داره...بوی بارون...رنگین کمون،سپیدار و ماه کنار بلندترین درخته کوچه مون و لبخند سهیل....

دریا در من 5



*معلم بد


آهای معلم بد
چه قدر جریمه باید
چند تا ستاره بسه
برای جمع و منها
برای ضرب و تقسیم
تا کشف این معما

تا بوسه ی قدیمی
چند تا ترانه راهه
چند تا سپیده،رنگی
چند تا سپید سیاهه
به تیغ آفتاب قسم
نفس بریده منم
از لج این کج کلاه
دوباره رج می زنم
جریمه های خط خطی
جریمه های حرفی
جریمه های آبی
علم بهتر است یا ثروت
گوشه ی پرت نیمکت
بغل بغل تعارف
غزل غزل خشونت
بغض کدوم پرنده
باید هنوز بباره
زخم کدوم قناری
مرهم این دیاره
چند تا شکار آهو
تا ته بیشه مونده
تا این جا داغ آواز
چند تا قفس سوزونده!
1991/1370 Laguna Beach