برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

لمس کردن یا فشار؟؟!!



احمدی نژاد : مهم نیست می گویند آمارهای دولت ساختگی است ، مهم آن چیزی است

که مردم لمس می کنند.(چرتگاه/متن جالبیه بخونین)



ملت جون ندارن نوازش کنن چه برسه به لمس و فشار و زور...
همش محکم چک میزنن یکی تو رو خودشون یکی تو رو دولت که با سیلی سرخ بمونه حالا حساب کن 75میلیون چک چطور روی دولت رو سرخ نگه میدارند...



ساعت3:30دقیقه بعداظهر جاده ی اصفهان-شیراز...وقتی توی ماشین نشستی،یه آهنگ لایت و هوای مطبوع تو رو از گرمای بیرون بیخبر میکنه،هی چشم میذاری و با هر تغییر سرعت چشماتو باز میکنی و دوباره میبندی، تو هربار چشم گذاشتن به فاصله ی چند کیلومتر و چند دقیقه یکیشونو میبینی، پیر و جوون، فرقی نداره هرکدوم یه کلاه کهنه حصیری گذاشتن سرشون و هی دستشونو تا وسط جاده دراز میکنن بدون ترس از یه لحظه حماقت!!!
هندونه،توت فرنگی،توت سیاه و سفید...کمی جلوتر یه وانته  قراضه ایه که زیر بار اون همه هندونه خم شده کف زمین و سایبونه فروشندش شده...دوتا بچه همون حوالی بدون کلاه وایسادن کنار جاده...کارتون نوشت هاشونو پرت کردن گوشه ی جاده و دارن از یه دبه ی کوچیک آب میریزن سر هم ،میرقصند و میخندن....اینها لمس میکنند با هر قطره ی آب و عرق زیر همین خورشید و آسمونی که همه زیرش وایسادیم...لمس میکنند...

وانیا حالش خوبه ممنون ازهمه ی دوستان حضوری، غیابی،شفاهی و کتبی.

دریا در من 4

مشق من


چه با شکوهه کودکی

زندگی عروسکی

خنده های یواشکی

گریه های دروغکی


سرمشق من،اسم تو بود

اسمی مث جادوی شب

یک اسم از بر کردنی

شعر تماس دست و لب

حادثه ساده شدن

شکفتن تو پیش من

دفتر تب کرده ی ما

کاغذ مرد و شعر زن

تخته سیاه بی صدا

پر از ترانه های ما

اسم تو شکل قلب من

پای همه جریمه ها

هنوز می خوام از تو بگم

با این دو دست جوهری

بگم که دل،خط خطی یه

از اون نگاه سرسری

می خوام نترسم سر صف

هنوز می خوام خطر کنم

مثل شب های امتحان

فقط تو رو از برکنم

چه باشکوهه کودکی!

Laguna Beach1994/1373 "شهیار قنبری"

بوف کور...

...تنها مرگ است که دروغ نمیگوید!

حضور مرگ همه ی موهامات را نیست و نابود میکند.

ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بسوی خودش میخواند _ در سن هایی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی در میان بازی مکث می کنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم.... و در تمام زندگی مرگ است که بما اشاره می کند _ آیا برای هر کسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل بفکر فرو برود و بقدری در فکر غوطه ور بشود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟ آنوقت بعد باید کوشش بکند برای اینکه بوضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود _ این صدای مرگ است...

 


بوف کور_صادق هدایت_بهار 2536




امروز صبح از سر دلتنگی چشمامو باز کردم و چشمم افتاد به کتاخونه ی چوبیم که درست روبرویه تختمه ،خیلی وقته بهش سر نزدم،دست و صورتمو شستم و اومدم نشستم و زل زدم به تک تک کتاباش،هرکدوم یه خاطره داره که حافظه م داره پاکشون میکنه...اغلبشون همون کتابایی هستن که معرفیشون کردم...اما بوف کور صادق خان هدایت...کتابی که فرق داره با بقیه ی این کتابا...نویسندش،صاحب کتاب،کسی که کتابشو جا گذاشت به رسم هدیه و رفت... نابترین چیزی که این کتاب داره کهنه و قدیمی بودنشه،کاغذهایه کاهی...هرچی ورق میزنمش حس میکنم الان یکی از کاغذهاش جر میخوره از اینهمه کهنگی، از اینهمه جسارت،تفاوت و نفهمیدنهای خودم...بوی کاغذ کاهی صدسال هم که بمونه همون بوئه نه بوی نفت و گندیدگی این کتابای جدید با این همه تحریف و جابجایی و کج فهمی...نگران بوف کورم...جلدش اونقدری باهام حرف میزنه که خوده کتاب حرف داره...سیاه- کرم- قهوه ای با عکس دوبینی از هدایت با اون عینک گرد فرم مشکی...عاشقه این قسم کتابهای قدیمی ام با کاغذ کاهی و نوشته های کمرنگ اما دست نخورده و خواهم بود....


ادامه مطلب ...