برای فردای حافظه ام
برای فردای حافظه ام

برای فردای حافظه ام

بغض..



همیشه وقتی دلم میشکنه بدجور بغض میکنم...نفس کم میارم...نفسم بند میاد...حسه خفگی...دستمو میذارم رو گلوم و فشار میدم...کم کم اشک میریزم...اشک...دستمو میذارم جلوی دهنم...به هق هق که میفتم بازم نفسم بند میاد...همیشه نفس کم میارم...اینروزا کمتر نفس میکشم...


...گاهی دلم از زنانگی ام میگیرد...کاش دختر بچه ای بیش نبودم...



منو ببخشید برا این همه حس بد که بهتونمیدم دست خودم نیست...


صبور باش...



...نمیدونم کی و از کجا شروع شد!!

...یادم نیست اولین بار کی و کجا دیدمش؟؟

اما اون همه چیز رو خوب یادشه،لحظه به لحظه...

نمیدونم مقصر منم، اون،دنیا یا سرنوشت...

...صبرش زیاده...صبرم زیاده...

تمام
.
.
.




پ.نوشت: این نقطه ها رو گذاشتم برا راه در رو همیشه یه راهی هست.

لمس کردن یا فشار؟؟!!



احمدی نژاد : مهم نیست می گویند آمارهای دولت ساختگی است ، مهم آن چیزی است

که مردم لمس می کنند.(چرتگاه/متن جالبیه بخونین)



ملت جون ندارن نوازش کنن چه برسه به لمس و فشار و زور...
همش محکم چک میزنن یکی تو رو خودشون یکی تو رو دولت که با سیلی سرخ بمونه حالا حساب کن 75میلیون چک چطور روی دولت رو سرخ نگه میدارند...



ساعت3:30دقیقه بعداظهر جاده ی اصفهان-شیراز...وقتی توی ماشین نشستی،یه آهنگ لایت و هوای مطبوع تو رو از گرمای بیرون بیخبر میکنه،هی چشم میذاری و با هر تغییر سرعت چشماتو باز میکنی و دوباره میبندی، تو هربار چشم گذاشتن به فاصله ی چند کیلومتر و چند دقیقه یکیشونو میبینی، پیر و جوون، فرقی نداره هرکدوم یه کلاه کهنه حصیری گذاشتن سرشون و هی دستشونو تا وسط جاده دراز میکنن بدون ترس از یه لحظه حماقت!!!
هندونه،توت فرنگی،توت سیاه و سفید...کمی جلوتر یه وانته  قراضه ایه که زیر بار اون همه هندونه خم شده کف زمین و سایبونه فروشندش شده...دوتا بچه همون حوالی بدون کلاه وایسادن کنار جاده...کارتون نوشت هاشونو پرت کردن گوشه ی جاده و دارن از یه دبه ی کوچیک آب میریزن سر هم ،میرقصند و میخندن....اینها لمس میکنند با هر قطره ی آب و عرق زیر همین خورشید و آسمونی که همه زیرش وایسادیم...لمس میکنند...

وانیا حالش خوبه ممنون ازهمه ی دوستان حضوری، غیابی،شفاهی و کتبی.